- يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۲
- ۱۶:۱۸
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
امروز وقتی از دانشگاه بر میگشتم هر قدمم هماندازه چند بار وزنم بود. فکر میکردم هر بار ممکنه زمین زیر کفشم شکافته بشه و همه انقلاب باهم فرو بریم. حتّی مجبور شدم آرومتر از همیشه راه برم. بعد دستهام رو اوردم بالا تا کارت مترو رو بر دارم امّا دستهام سنگینتر بود. به زور تونستم زیپ جیب کوچیک کیفم رو باز کنم تا به کارت برسم. اثر چی میتونه باشه؟ انواع چیزها. خوابم کم شده. به وضوح همیشه خستهام و مدام دارم با قهوههای تلخی که از مزهشون متنفرم خودم رو زنده نگه می دارم. و جلسه تراپی هم سنگین بود. جلسههای تراپی دارن سنگینتر و سنگینتر میشن با اینکه موضوع نسبت به ماههای قبل به مراتب راحتتره. و عین. شاید اصل ماجرا عین. امروز از دیروز فاصلهمون بیشتر بود. دیروز احساس میکردم نزدیک شدم و امروز ناگهان پرت شدم عقب. شاید هم خودم رو پرت کردم عقب. نزدیک شدن من رو میترسونه و نزدیک شدن به عین.ای که نمی خواد نزدیک بشه خودش هزار بار بدتره. وزن عذاب وجدان و گناه و ترس میفته تو بدنم. تماس بدنها خیلی مهمه الکساندر. اگر یکی یک روز منکرش شد اشتباه کرده. فکر میکنم اگر یکبار بغلم میکرد بارها احساسم راحتتر و رقیقتر از الان بود. حالا خستهام و حتّی نمیتونم صاف بنشینم و سطحیترین لایه پوستم ازم درخواست گرما میکنه. حتّی نفس کشیدنم هم سرد و غلیظه. هوا به زور وارد ریههام میشه. کاش به من نگاه کنی. کاش تا یه مدت خوبی نگاهت رو از من برنداری. نگاههایی هستن که من رو بهتر میکنن.
-