- سه شنبه ۳۰ آبان ۰۲
- ۱۶:۳۱
سر هر موضوعی دیگه داره بهم غم و استرس وارد میشه. اه! امروز قرار بود خوشحال باشم ولی الان بهم پیام نمیدی. اه اه اه.
-
هر ترم خوندن یه کتابی باعث میشه به تموم کردن زندگیم فکر کنم. ترم پیش کتاب نقد ادبی فضیلت بود الان شرح شوق حمیدیان. یه جایی تو آفیس گیب به اندی میگه: shut up about the sun. من الان به حمیدیان با همون لحن میگم: shut up about Hafez.
-
-کارم داشتی؟
-نه عزیزم. نه. میخوام صداتو بشنوم. میخوام دوستم داشته باشی. میخوام دوباره حس کنم پیشمی. ولی با این سؤالت فقط حس یه مزاحم رو میگیرم که ازت آویزونه.
-
تو دفتر مینویسم. تو یه دفتر دیگه مینویسم. تو یه کاغذ مینویسم و میندازم دور. اینجا مینویسم و پاک میکنم. مدام مینویسم و آروم نمیشم. در سختی و سردرد مدامم. همه چیز رو در خطر میبینم. صداهای اطرافم بلنده. گوشهام توانایی ندارن. دستهام توانایی ندارم. بدنم سنگینه. انگار از سنگینی دارم فرو میرم تو صندلیم. کاش فرو برم تو صندلیم و دیگه جسمی نباشه. همه چیز دقیقاً پشت گلوم جمع شده. سرم سنگینی میکنه.
-
از ایران از همیشه بیشتر متنفرم. همه بدبختیهای زندگیم به خاطر زاده شدن تو این خاکه. از این خاک بیزارم. اگر روزی فرار نکنم امیدوارم حداقل جنازهام رو به این خاک نحس نسپرن. بدترین اتفاق زندگیم ایرانه.
-