- يكشنبه ۶ اسفند ۰۲
- ۱۷:۳۸
برف میومد و هوا سرد بود. وقتی داشتیم از کوچه میرفتیم بالا و دستم تو دستاش بود بهش گفتم: «تو ایرانو زیبا میکنی.» گفت: «این قشنگترین توصیفی بود که تا به حال از من کرده بودی.»
امروز یک چیزی بین حقیقت و رویا بود. گرمای دستش تو جیب مشترک کاپشن، سردی برف روی صورتم، لرزیدن تو ماشین، سفیدی برف، غذای گرم، بخاری روشن، شالگردن قرمز. از طرف دیگه دوست داشتن و دوست داشته شدن، خیره شدن، دستهاش رو گرفتن. چی میمونه از امروز؟ خاطرهها و عکسها و بدندرد شوخیها و خندهها. نمیخوام کلیشه بنویسم. میخوام از حسهام بگم ولی اینجا اینترنته. اینترنت روی همه چیز فیلتر میذاره. دوست دارم از صدای برف روی کلاه کاپشنم بگم. دوست دارم از ثانیههایی که روی برف دراز کشیده بودم و سرش روی دستم بود بگم، دوست دارم از خیلی چیزهای بیشتر بگم. بخار روی شیشههای ماشین، برف دستنخورده پیاده رو، کاشیهای لیز خونههای کمتر باشکوه، ترمزی که روی آسفالت خیس عمل نمیکرد. دوست دارم بگم تنها ولی میتونم از عبارات استفاده کنم. شاید این تنبیه ننوشتنه. شاید این غبار ذهنیه که ماههاست ننوشته. شاید اصلاً تا به حال ننوشته. به ذهن خسته آخر شبم ترکیبها و صداها میرسن و رد میشن. چشمام پشت شیشه نورانی لپتاپ سنگین میشه و دوباره باز میشه. صدای یه ویدیو از یوتیوب تو گوشمه. دوباره یادم میاد که موهامون چقدر خیس بود. یادم میاد وقتی کلاه کاپشنامون رو مینداختیم پر از برف می شد و وقتی دوباره برش میگردوندیم «تأثیر معکوس» داشت. یادم میاد وسط کوچه خواستم بغلش کنم و کردم. یادم میفته بار اول زیر بارون چقدر دلم میخواست بغلم کنه، چقدر دلم میخواست دستهاش رو بگیرم. یادم میاد بهم گفت «نرو» و من مجبور خواهم شد به رفتن. عکسها رو میبینم و جای دستهاش دور شونهم رو حس میکنم. عکسهای بیشتری رو میبینم. چرا من مخالف عکس گرفتنم؟ من که میدونم زندگی کردن لحظه برام بعد از گذشت لحظه آسونتر و شیرینتره. چه بهتر که از لحظه مدرکی داشته باشم. مثل مدرک پایین. مثل صدتا مدرک دیگهای که تو قسمت پنهان عکسهام ثبت شده.
به یاد آر. به یاد آر خوشحالی رو. به یاد آر.
-