- پنجشنبه ۲۲ آذر ۰۳
- ۰۱:۳۲
روی زمین سرد نشستم و میدونم فردا رسیده. احتمالاَ ساعت باید ۱ یا ۲ باشه. سر ف. روی شونهام افتاده و از نفسهاش میشنوم که اون هم خوابیده. مه. روبرومه، روی زمین. اون خیلی وقته خوابش برده. چند دقیقه پیش که آهنگ به «گل یخ» تغییر کرد چشماش باز شد، یکم اولش رو زمزمه کرد ولی نمیتونست کلمات رو شکل بده و دوباره خوابش برد. ف. بیدار بود ولی وقتی ازش پرسیدم خوابت میاد؟ جوابم رو نداد. فهمیدم که خوابه. سعی میکنم نفسهای عمیق نکشم تا ف. بیدار نشه. «گل هیاهو» فریدون داره پخش میشه و من گریه میکنم. ف. متنش رو نمیفهمه. وقتی ازش پرسیدم ملودیش رو دوست داری؟ جوابم رو نداد. شاید خوابش از همونجا شروع شد. شیشههای ودکا رو از جلوی دست چند دقیقه پیش برداشتم تا روی زمین نریزن. به روبروم نگاه میکنم، دیوار خالی. به چی فکر میکنم؟ به هیچ چیز. صدای نفسهای جفتشون رو میشنوم و فکر میکنم بهتره بریم خونه.
اومدم خونه. مه. رو رسوندم اتاقش، ساعتش رو کوک کردم، موبایلش رو زدم شارژ و مطمئن شدم آب خورده. خودم اومدم پایین. مسواک زدم و لباس راحت پوشیدم. برای فردا آلارم گذاشتم. ساعت ۱۲ کلاس دارم ولی فکر کنم ۹ بیدار شم. احتمالاَ بیدار نشم پس یه آلارم هم برای ۱۱ میذارم. همه چیز عادیه. صدای شب میاد، اون حشره که مدام میخونه. به دیوار تکیه دادم و راحتم. فردا و هفته بعد سنگینه. یادم افتاد شام نخوردم ولی کیک تولد کافی بود. همه چیز عادیه.
-