امّا من از نظر خودم آنقدر‌ها هم چندش‌آور نیستم. می‌دانی؟ تنها می‌خواهم اگر قرار است چیزی را از تو تصور کنم دقیق و کامل تصورش کنم که اصل مطلب را برساند. مثلاً دوست دارم وقتی آغوشت را ترسیم می‌کنم صدای درخواست آغوشت را، لحظه‌ی آخرین نگاه قبل از ورود به بازوانت، فشار لحظه‌ای بازوانت به معنای‌های مختلف، صدای نفس‌های گرمت،نفس عمیق من برای تنگ شدن فضای تنفسی، ضربان قلب بالا‌رفته‌ات بر روی ضربان قلبم، چشمان بسته شده‌ات و تصویر این آغوش از دور را دقیق در ذهنم بسازم.
یا می‌خواهم وقتی روبرویم در کافه نشسته‌ای را با نوع نگه داشتن دست‌هایت، طرز نگاهت و سمت مردمک‌هایت، بالا و پایین شدن صدای آرامت، زاویه تابش خورشید یا هر نوری بر چهره‌ات، لباست که بر تنت نشسته، واکنش‌های کوچکت به چیز‌های کوچک، حتی واکنش‌های حیاتیت، حرکات انگشتانت، موضوعی که داری درباره‌اش نظر می‌دهی، جوری که دو لبت بر روی هم می‌نشینند، عطر تنت که از نزدیک قابل تشخیص است، انبوه متمایز طره‌هایت و برق خیلی ظریف گوشه‌ی چشم‌هایت شرح دهم.
حتّی صحنه‌ای که خوابیده‌ای را ترجیح می‌دهم در کنار صدای نفسهای عمیقت، انحنای دوست‌داشتنی گونه‌هایت، پخش شدن همان انبوه متمایز بر روی ملحفه سفید، جمع شدن کم پاهایت، بالا و پایین رفتن قفسه سینه‌ات با هر نفس، آرامش مردمک‌ها پشت پلک‌هایت، پارچه نازکی که اکثر بدنت را پوشانده، غلتیدن ناگهانی‌ات به سمتی که نور کمتر است، انگشتانی که بالشتت را محکم می‌فشرند و موضوع خواب‌هایت در یاد داشته باشم.
هزاران تصویر محرک در ذهن من، هر دقیقه از شبانه روز ایجاد می‌شود که پر است از تو و تمام چیزی که با آن زندگی می کنی. گفتم که، من فقط کمی شیفته تر از آنم که از جزئیات بگذرم، نه چندش‌آور.

-