- پنجشنبه ۴ بهمن ۰۳
- ۱۵:۰۸
به خاطر سنگینی قفلها، چند سالی میشه که نردههای اکثر پلهای سن رو شیشه زدن تا نشه ازش قفل آویزون کرد اما هر پلی که رد میشی و هرجا که جایی برای وصل کردن قفل بوده، درهم و درهم قفلها آویزون شدن. بعضیهاشون دوتا حرف روشونه، بعضیهاشون دوتا اسم کامل، بعضیها با ماژیک و خط بد نوشته شده، بعضی اسمها روی قفلها حکاکی شده. بعضی قفلها از ظاهرش برمیاد بیشتر از ۲ یورو نباشه و بعضی قفلها معلومه از قبل برای این سفر آماده شده. هزاران هزار دو اسمی که کنار هم نوشته شدن و تاریخی که اون دو نفر اونجا بودن. گاهی هم یه نوشته کوچیک زیر اسمها نوشته شده مثل: «تا ابد». دو نفرهها میان به اینجا تا به کی، نمیدونم، ولی به یک کسی اعلام کنن که با همدیگهان، همدیگرو ببوسن و دست تو دست هم راه بیفتن. چند نفر از این قفلها هنوز خاطر متعلق بههمدیگه دارن؟ نمیدونم الکساندر. نمیدونم. چه ترسناک!
«لوور پشتسرت و من تنها چشمهای تو را میدیدم.»
شاید پول نداشتن که قفلی بخرن. شاید جایی برای آویزون کردن قفلها پیدا نکرده بودن. شاید به نظرشون خریدن قفل یک حقه مشتریساز مردم پاریسه. ولی همچنان میخوان که اعلام کنن. «ما روزی اینجا بودیم، همدیگر رو دوست داشتیم، دوست داشتن رو تجربه کردیم. حالا دیگه اینجا نیستیم. شما که رد میشید بدونید ما در این تاریخ همدیگر رو دوست داشتیم.»
و در آخر، من چنان جدا افتاده از تویی که دلم برای آغوشت بسیار تنگ شده و حالا دیگه چهرهت یک تصور مبهم توی ذهنمه و گویا بدنت هیچوقت وجود نداشته، دلتنگ تو و دوست داشتنت و دوستداشته شدن از طرفت، خسته و هرچیز غمگینی جز پشیمون، و دیگه نه هراس جدایی، نه شوق آشنایی.
-