من تو رو جوری که همه دنیا معشوق‌هاشون رو دوست دارن، دوست ندارم. من خیلی اهل گرفتن دستات و صدا کردنت به نام‌های قشنگ نیستم. من موقعی که وقت خوابه خودم رو نمیندازم تو بغلت. شاید بلد باشم برات شعر بخونم ولی خب ما هیچ‌وقت اینجور مکالمه‌ها بینمون اتفاق نمیوفته. من بیشتر بلدم باهات بخندم و حرف‌های معمولی بزنم. می‌تونم باعث شم به یه چیز فکر کنی ولی بلد نیستم پروانه‌های معروف رو تو دلت ایجاد کنم. شاید اصلاً از دور من و تو شبیه زوج به نظر نرسیم. بقیه بهمون گفتن ولی فکر نکنم خیلی باهاش مشکلی داشته باشیم. یعنی می‌خوام بگم ما خیلی تو فاز ناز و نوازش و نگاه‌های طولانی هم نیستیم. 
ولی به جاش؟ من تمام پیچ و خم‌های شخصیتیت رو بلدم. من خلاف همه عاشق‌های دنیا به چیزی که قراره در آینده با معشوق‌هاشون تجربه کنن فکر نمی‌کنم. من به این نتیجه رسیدم که با تویی که محبوب من باشی باید در لحظه زندگی کرد. در همون لحظه شادیت باهات شاد بود و همون لحظه عظیم غمت باهات غمگین بود. من یادگرفتم در یک لحظه‌ که الان دارم باهات زندگیش می‌کنم دوستت داشته باشم. من یادگرفتم تو رو برای تک تک نفس‌هایی که باهم می‌کشیم بپرستم. من نه جوری دل تنگت می‌شم که برات اشک بریزم و می‌دونم توهم اینطور نیستی. محبوب لحظه‌ای و هرلحظه‌ی من! ما اصلاً شبیه بقیه نیستیم و آره. من هیچ مشکلی تو این مدل زندگیمون نمی‌بینم.
(من این آدم نیستم اصلاً ولی=). دقیقا بقیه دنیا محسوب می‌شم)
-