- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹
- ۲۲:۱۰
بعد از حرفهایی که طاها بهم زد حس میکنم دارم بین خندهها و حرفها گم میشم. دلم میخواد بازهم باهاش حرف بزنم. میخوام بدونم که من وقتی تنهام حوصلم سر نمیره. میگه بهش نمیگن نارسیست بودن، افسردگی هم یه چیز دیگس. من فقط از بین آدمها با خودم بیشتر از همه حال میکنم. من اتاقم رو به تمام اتاقهای جهان ترجیح میدم. من فکرم رو، ذهنم رو، دردهام رو، رازهام رو، نوشتههام رو و شخصیتم رو به تمام اینها که ضمیری غیر اول شخص داشته باشه ترجیح میدم. حتی هیچوقت ضمیر اول شخص جمعی نبوده که به فردش ترجیح بدم. من از تنها بودن نمیترسم. من از مدتها بیخبر گذاشتن دوستهام نمیترسم. از اینکه میتونم در هر زمان یه خاطرهام رو تصور کنم و بنویسمش، از اینکه لحظه نویسم، از اینکه حسها تو بدنم خیلی عمیق ریشه دارن، از اینکه تصمیم میگیرم خوشحالم. میدونی هیچکس نیست که از این من با من ناراحت بشه یا بخواد قایمش کنه. من فقط مدتها رو چیزی که هستم کار کردم و حالا با تمام اشتباهاتم، با تمام نقصام جمع خودم و خودم و خودم رو دوست دارم. خیلی زیاد.
-