برنامه درسی دوباره شروع شد و نمونه‌ای از برنامه جاجروده. دلم می‌خواد خیلی قوی دوباره شروع کنم و به هیچ‌چیز فکر نکنم. می‌دونم که می تونم. ولی از صرف درس خوندن خیلی خوشم نمیاد، کی خوشش میاد آخه؟

امروز سنجش ۱۹ اردی‌بهشت رو تحلیل کردم. سر یه سری سؤالات می‌خواستم گریه کنم از بس طراح احمق بوده. خوب برادر من نکن. خدا پیغمبر نداری اینقدر بچه‌های مردمو زجر می‌دی؟ نمی‌ترسی از روز حسابرسی؟

ولی از فردا درس خوندن رو شروع می‌کنم و می‌خوام که خوب جلو ببرمش. می‌خوام که رتبم خوب شه. با توجه به این مسئله که هرچند ادبیات رتبه خوب نمی‌خواست و تا این‌جای کار صرفاً دلی اومدم جلو ولی ارتباطات رتبه خیلی عالی می‌خواد و باید بیوفتم جلو. مثل وقتی که جلو بودم. نمی‌دونم این موضوع رو هم باید بگم یا نه که ز. به صورت ناگهانی استوری‌هاش درباره من و بعد چتمون رو دوطرفه پاک کرد و با بهانه دست دوم ''ببخشید می‌خواستم چتام با یکی دیگه رو پاک کنم'' جمعش کرد. باشه، من نمی‌فهمم. مهم نیست راستش. خودش خواست که بره و بدرقه‌اش به عهده من نیست دیگه. لابد هندل کردن من و ح. همزمان براش سخت بوده و باید یکی رو انتخاب می‌کرده. حوصله تحلیل افکار اون رو ندارم.

دلم برای این چند روز صحبت‌های طولانی با ز.س. و غرق سریال شدن تنگ میشه. ولی می‌دونم که چند ماه دیگه ادامش می‌دم و بازهم قراره خوش بگذره.

دلم برای ملیکا، اسطوره، یاس، مهرآسا، حورا، ز.س.، هدیه، سبا سادات، حنانه سادات تنگ شده. دلم می‌خواد برم بیرون، شیک بخورم و تو کافه حرف بزنم. دلم می‌خواد دوباره زندگی کنم. 

صبح میشه این شب، باز میشه این در. صبر داشته باش.

-