می‌خوام حس کنی درد این آدمو که از متن رفته توی حاشیه.

خیلی فکر‌هامو جمع نکردم تا بدونم می‌خوام چی بنویسم. فقط یه وقتایی یه آهنگی رو می‌شنوم و حس می‌کنم نیاز دارم دربارت بنویسم. جمله‌هام پرت و پلا میشه و هدفی نداره ولی حس نیاز مبرم به ریختن فکرام روی کیبورد یا دفتر رو برطرف می‌کنه. فکر‌هایی که قسم می خورم به جز تو به چیزی ختم نمیشه. نه عزیزم عذر می‌خوام. نمی‌تونم. تمام محتویات مغزم پخش شده وسط اتاقم. یکم درد جسمی، یکم درد روانی. مغزم داره تو جاش می‌لرزه. من تو این نقطه دور افتاده چیکار می‌کنم؟ نمیدونم.

-