حدود ۱۲ ساعت دیگر یک روز نو شروع می‌کنم. صدای زنگ ساعت می‌آید. چشم‌هایم را باز می‌کنم، لباس‌های آماده روی میزم را برمی‌دارم و یک راست می‌روم زیر دوش. ترجیحاً آب سرد. بعد یک ربع بیرون می‌آیم و کیک را از کابینت کنار یخچال درمی‌آورم، بطری شیر را از در روی یخچال برمی‌دارم و صبحانه مختصر می‌خورم. می‌آیم می‌نشینم پشت میزم و داخل کلاس می‌شوم. یک ساعت و نیم جزوه می‌نویسم و به حرف‌های استاد گوش می‌دهم. وسط کلاس می‌روم بیرون از اتاق و به آسمان نگاه می‌کنم. ابریست. بعدِ کلاس رویِ قسمتِ اوّلِ برنامه خط می‌کشم. بعد یک ربع چک کردن فضای مجازی می‌روم قابوس‌‌نامه را ادامه می‌دهم. واژه‌یاب کنارم است و هرجا متوجه نمی‌شوم این متن کهن دلچسب چه می‌گوید بعد چک کردن شرح غلامحسین یوسفی در واژه‌یاب جستجو می‌کنم. بعد از خواندن یک باب از قابوس‌نامه می‌روم در سامانه تا حاضریم بخورد. همانطور که سراج حرف می‌زند من هم نقاشیم را ادامه می‌دهم. وقتی حرف‌هایش بعد یک ساعت تمام شد و همه اعتراضشان را به فرق سامانه و اسکایپ و برتری‌های کلاس اسکایپ گفتند سؤال هفته را می‌نویسم. بعد می‌روم سراغ کسایی. یکی دو قصیده را می‌خوانم و واژه‌های ناآشنایش را در کتاب معنا می‌کنم. 
دیگر ظهر شده. کمی صبر می‌کنم تا وقت ناهار بشود. ناهار را می‌خورم و دراز می‌کشم روی تختم. می‌روم در ویدیو‌های save شده یوتیوب و یکیشان را پلی می‌کنم. بعد از چند دقیقه آرام شدن لپتاپم را روشن می‌کنم و هارد را وصل می‌کنم. حالا که How I Met Your Mother تمام شده باید انتخاب کنم بین The Office و Shadow Hunters که کدام را ببینم. احتمالاً هیجان‌انگیز‌ترین قسمت روزم. وقتی یکی دو قسمت دیدم دوباره فضای مجازی را چک می‌کنم. بعد از کمی چت کردن و حرف‌هایی از همه‌جا زدن می‌روم و کتاب‌های زبانم را باز می‌کنم. کمی لغت می‌خوانم و سعی می‌کنم آرتیکل(اختیکل؟) هرکدام را حفظ کنم. بعد اصلاحاتی که روی دیوار نوشته‌ام را دوره می‌کنم. با آنکه معانی نزدیک به هم است ولی دوست‌داشتنی‌است. بعد کمی استراحت، شاید نیم ساعت، می‌روم سراغ فایل‌های آماده برنامه. کنارش در گوشی‌ام دنبال بودجه آبان و آذر می‌گردم. مربع‌ها را پر می‌کنم، یکی یکی. فلان درس یک ساعت و بعدی نود دقیقه. وقتی شیش فایل را آماده کردم و پنج‌شنبه‌های فلانی را خالی گذاشتم، ثابت ریاضی و زبان فلانی را مخصوص کردم، تحلیل آزمون آن یکی را دو قسمت کردم و ثابت مسئله اقتصاد اضافه کردم به برنامه آن یکی دیگر  و ستون ثابت زبان را حذف کردم از برنامه دیگر پی دی افشان می‌کنم. می‌روم و گروه پشتیبان‌ها را نگاه میندازم. یک معلم دیگر صوت فرستاده و از میانگین درصد ۱۳ کلاس شکایت می‌کند.
صدای زنگ کوتاه ساعت می‌آید. یعنی ساعت کامل شده. حالا دیگر روی همه قسمت‌های برنامه روز خط کشیده‌ام. چراغ‌هایم را خاموش می‌کنم، ال ای دی‌های سفید روشن می‌کنند اتاقم را. heaven از finneas در گوشم پخش می‌شود. لپتاپ را باز می‌کنم. وارد بلاگفا میشوم و نظرات تأیید نشده را می‌بینم، اگر جوابی یا تأییدی بود انجامش می‌دهم. وبلاگ دوستان را چک می‌کنم. نوشته جدید را باز می‌کنم و شروع می‌کنم. ''حدود ۱۲ ساعت دیگر یک روز نو شروع می‌کنم. صدای زنگ ساعت...''

So what if I'm fucked up, fallin' in love

-