...دیگه چی بگم؟ از این حال و اوضاع بگم برات؟ نمی‌خوام خاطرت رو ناراحت کنم، می‌خوام برات از یه رؤیا بگم. که چمدون‌هامون رو جمع کنیم، شاید هم نه. یه کوله برداریم و توش دو سه تا چیز ضروری بذاریم و ساعت ۵ صبح تو کوه قرار بذاریم. از اونجا تا یه منظره که مملو از طلوعه بدوییم و ۶ برسیم اونجا. تا ۷ کنار هم بشینیم و از زندگی حرف بزنیم. وقتی آفتاب طلوع کرد و روز از نو شروع شد ما هم همه‌چیز رو از نو شروع کنیم. 
راه بیوفتیم به سمت دورترین جا. یه جای دورافتاده حتّی. یک روز و دو روز تو راه باشیم و از هم درباره جزئی‌ترین اتفاقات زندگیمون بپرسیم. جوری که وقتی رسیدیم به اون مقصد من بدونم که دو سال پیش وقتی ساعت ۲:۰۳ از خواب پریدی چی تو ذهنت می‌گذشت. راه بریم و راه بریم. اونقدر راه بریم که به یه‌جای دورافتاده برسیم. جایی که رود داره، درخت داره، صبح‌ها صدای پرنده داره، برف و بارونش غم نداره. اگر می‌خوای حتّی دورتر می‌ریم. جایی که دریا داره، جنگل داره، نخل داره، شن داره. یا اصلاً اونجا که هرچیزی داره، آدم نداره. آره همین خوبه.
Go with me, somewhere
وقتی رسیدیم شب شده. نه شبِ همون روز. چند وقت تو راه بودیم؟ هرچی که هست می‌تونیم صورت‌های فلکی رو نگاه کنیم. می‌دونی که می‌تونم شکارچی رو از دب اصغر و دب اکبر تشخیص بدم. اصلاً می‌خوای ستاره قطبی رو بگیریم و بریم جلو. شب بره تو رگ‌هامون. حرف‌های شب بزنیم. همونجور که به سرمون می‌زنه و از هرچیزی میگیم و میگیم تا بالاخره آفتاب از پشت کوه سر بزنه. می‌خوای بریم پشت کوه اصلاً؟ جایی که بتونیم با آفتاب یه صحبتی داشته باشیم. 

می‌تونیم اونجا بمونیم. برای ابد بمونیم. هر روز از رو چمن‌ها رد بشیم یا بین درخت‌‌ها راه بریم، از آب رود یا دریا به صورتمون آب بزنیم، با صدای موج یا پرنده بیدار بشیم، هرشب بریم بیرون و به خیال باطل ستاره سهیلمون رو پیدا کنیم، زیر آفتاب دراز بکشیم و بلند بلند بخندیم، زیر درخت مجنون برقصیم و یه عالم سال زندگی کنیم.
بیا با من بریم، هرجا. همین روز‌ها، ساعت ۵.

I'm tired of the city, scream if you're with me, if I'm gonna die let's die somewhere pretty

-