- چهارشنبه ۳ دی ۹۹
- ۱۹:۳۹
ریحانه یه فایل صوتی به اسم معمولی برام فرستاده بود. چون میدونستم متن بلنده گذاشتم یه موقع که حواسم جمعه گوش بدم. ویپیان رو روشن کردم، گوشی رو بردم نزدیک گوشم و شروع کردم به گوش دادن. اوّلش از توضیح اخلاقیات یه شخص خاص شروع شد. از خاص بودن هرچیزی که به اون مربوط میشه. خودم هم از این متنها مینویسم و حس خوبی داشت شنیدن همچین احساساتی به یک فرد دیگه از یه زبان و دنیای دیگه. و همینطور صدایی غیر صدای درونی خودم. دنبال میکردم صدا رو که یک لحظه حواسم پرت شد. ذهنم از خط مستقیم منحرف شد و دیگه نتونستم دنباله متن رو بگیرم. بعد یک دقیقه احتمالاً دوباره صدای ریحانه رشته مغزم رو گرفت. وقتی برگشتم به این دنیا شنیدم که میگه: دیگه نه لبخندهات دلنشینه، نه شوخیهات بامزه. هرچیزی که تو رو خاص میکرد دوست داشتن من بود و حالا تو معمولیترین آدم روی زمینی. و بعد آهنگ ادامه پیدا کرد و صدا قطع شد...
به این میگن شوک.
دقیقاً تو یه نقطه زمان یک موضوع، یک آدم یا یه یک پدیده شگفتانگیزترین اتفاق زندگی محسوب میشه و وقتی حواست نیست منحط میشه و وقتی دوباره توجه میکنی دیگه هیچ چیز در مرکز توجهت نیست. انگار که چشم عادت میکنه و وقتی از بین میره از نبودش حواس آدمی جمع میشه. متمرکز میشه و میفهمه اون موقع که به این دنیا وصل نبوده، هرچند کوتاه، طناب خیلی چیزها پاره شده. درست مثل صدای ریحانه. درست مثل دوست داشتنها، علاقهها. ترسناک نیست؟ این سقوط، این سرنگونی، این انحطاط؟ هرچیز در نظر میتونه صرف چند ثانیه پوچ جلوه کنه و تمام اعتبار، شکوه و ابهتش مثل یه مجسمه گچی تو خالی پودر بشه.
نترسیدن از این ماجرا سخت نیست؟ که یک روز از خواب بیدار شم و برنامه که تو دفتر برنامهریزی چیدم واهی جلوه کنه؟ که یک روز چشمهام رو باز کنم، روز رو از نو شروع کنم ولی دیگه کسی که حالا ربالنوع صداش میکنم اصلاً برام موضوعیتی نداشته باشه؟ که دیگه صفر باشه؟ که دیگه ادبیّات فارسی نقطه عطف من به آرامش نباشه؟ که دیگه علقهای در من وجود نداشته باشه؟ وحشتناکه.
چی میتونه تضمین کنه که همچین اتفاقی مثل امشب که فکرم پرت یک موضوع بیبنیاد شد و صدای ریحانه رو از دست دادم دوباره نیوفته؟ کی تعهّد میده که اینبار اعتبار یکچیز مهمتر از بین نره؟ و حتّی از این زشت و قبیحتر. کی میدونه تو کدوم لحظه از بیستوچهار ساعتهایی که میگذرونیم حواس کی پرت میشه و چی تو ذهنش پوچ میشه؟ بزرگترین ارزشها، مورد اعتمادترین علاقهها، طولانیترین ارتباطات تو یک چشم بههم زدن از هم میپاشه و کسی نیست که با چنگ و دندون این لایهها رو کنارهم حفظ کنه. زیباترین تندیسها شکسته میشن و دراخر نقطه ارتباط ما باهرچیزی تو دنیا به یک لحظه پرت شدن حواسه. حواسی که ممکنه با وزش یه نسیم سرد، یه پیام کوتاه و هرچیز دیگهای متلاشی بشه. ترسناکه. برای موجود فانی مثل من خیلی ترسناکه.
-