''اگر دستگاه اشتباه نکرده باشد، ساده‌ترین توضیح می تواند این باشد که همزمان با انفجار بزرگ، یا مهبانگ، دو جهان موازی به وجود آمده باشد. جهان ما، و جهانی که در آن قوانین فیزیک معکوس حاکم هستند و زمان می تواند به عقب بازگردد. در واقع در این جهان موازی فرضی، ذرات باردار بارهای معکوس دارند(بارهای الکتریکی مثبت به منفی و منفی به مثبت) و محور زمان نیز در جهت عکس حرکت می کند.''

بالاخره (درست یا غلط) بعد از سال‌ها تخیل درباره جهان‌های موازی، خوندن هزارتا هزارتای داستان و دیدن فیلم و تصور کردن مونا تو شرایط مختلف، ناسا متوجه یه ذره با ویژگی‌های کاملاً برعکس در قطب جنوب شده. احتمالاً چند وقت دیگه میان و میگن دستگاه اشتباه کرده. شایدهم نگن، ولی خوب همین که دوباره بحثش تو مجالس علمی رواج پیدا کنه، انگار که من دوباره برگشتم به دوران طلایی زندگیم. همون دورانی که عکس کهکشان به دیوار اتاقم بود. داستانهای تخیلی می‌خوندم، نقاشی می‌کشیدم، آهنگ گوش می‌دادم. دلم برای چیزی که بودم تنگ شده. برای اون حس مبهم آبی و به قول خودم اکلیلی. برای شب بیدارن موندن و صحبت درباره بوی قاصدک و pillow talk. یا حتی فکر کردن درباره اینکه نیکی تو اون داستانش درباره دختری که به خاطر اعتقادش به جهان‌های موازی می‌ره پیش روانشناس چی نوشته. نیکی هم می‌نوشت. نیکی هم خوب می‌نوشت. متال‌هد بود و همیشه به سلیقه موسیقی من توهین می‌کرد. ولی خوب بخشی از گذشته‌ای شده که من می‌پرستمش.

احتمالاً در جهان موازی مونا برای دبیرستان رشته ریاضی-فیزیک رو انتخاب کرده تا برای دانشگاه فیزیک محض بخونه. تا بتونه با اِچ که هوافضا می‌خونه اپلای بگیرن و از ایران برن. باهم یه خونه بگیرن و شب تا صبح تئوری‌های فیزیک بدن و با دانشمند‌های دیگه درباره تحقیقات آخر ناسا صحبت کنن. مونا اونجا از علوم انسانی چیزی نمی‌دونه ولی مثل مونای این جهان که فیزیک رو در قلبش داره، ادبیات رو خیلی دوست داره و هرشب حافظ می‌خونه.

''تنها کاری که بلدم این است که رؤیا بپردازم. سعی می‌کنم آن را خوب انجام دهم.''

-