سرنوشت من باید با یه ای اس ام آرتیست ختم بشه وگرنه روانی می‌شم. یه‌نفر که آروم حرف بزنه، کار‌هاش صدای زیادی تولید نکنه. با حضورش صداهایی مثل جوشیدن آب روی گاز، پتو که به ملحفه‌ها می‌خوره، کیبورد موقع تایپ و هر صدای آروم و مکرّر دیگه‌ای به گوش برسه. اصلاً باید مهاجرت کنیم چون تهران یا صدای آژیر ماشین داره صبحاش یا یه‌نفر داره تو کوچه داد می‌زنه. نه اینکه اتاق من ارتباط کوچیکی با کوچه داشته باشه ولی خب الان ناراحتم. صبح به این زودی ناراحتم چون حتی‌الامکان نیم ساعت اوّل صبح نباید با من صحبت بشه. باید نامرئی باشم. آروم با لباس‌های خوابم و پتوم که دورمه برم سمت گاز، قهوه برای روزایی که کار دارم و چایی برای روزای عادی بریزم(در مواردی شیرکاکائو درست کنم)، یه کیک بردارم و دوباره برم تو اتاقم. دقیقاً طبق همون عکسی که الان تو share album گذاشتم(الان نگاش کن الکساندر)، بشینم پشت میزم و یه کتاب باز کنم  شروع کنم به درس خوندن و تا مطالعه اوّلم تموم نشده اصلاً صدای انسانی نشنوم یا حداکثر صدای آروم. بعدش می‌تونم به تعاملات انسانیم با فریاد ادامه بدم. 

-