احتمالاً از بین حواس پنج‌گانه مورد علاقه‌ام داره به شنوایی تغییر می‌کنه. چند صباح پیش از بویایی نوشتم. از بوی عطر که خاطره‌هارو بر‌میگردونه و شاید آدم رو به خاطره می‌‌سپره، نمی‌دونم. ولی حالا دارم به اهمیت شنوایی پی می‌برم. به اهمیت صدا. اشکالی نداره الکساندر اگر اینجا از عادت‌های عجیبم بگم نه؟ مثلاً می‌تونم یک ویس قدیمی رو هزاران بار تا چندین ماه بعد گوش بدم. یا شیفته عکس‌های لایو که تو خلوت گرفته شدنم. چرا؟ چون احتمالاً صدای محیط، همون صدای آروم که همیشه هست، رو می‌تونم با فشار دادن انگشتم روش بشنوم. می‌تونم به یه موسیقی عادی هزاران بار گوش بدم(همه می‌تونن الکساندر.). می‌تونم از یک‌نفر درخواست کنم برام کتاب بخونه تا به‌جای گوش دادن به داستان لحن صداش رو پی بگیرم. صدای ملحفه‌ها، این اپلیکیشن Calmعزیز که صدای سوختن چوب رو تا ۱۲ ساعت پخش می‌کنه، ای اس ام آر‌ تو یوتیوب، پچ پچ کردن، قبانی وقتی عیناک رو می‌خونه، صدای شب وقتی دیگه هندزفیری رو در‌میاری، تایپ کردن رو کیبورد قدیمی، ورق زدن کتابی که برگه‌هاش قبلاً خیس شده، از هم باز شدن برگه‌های پلاستیکی آلبوم قدیمی که قبلاً بهم چسبیده بودن، صدای داخل صدف(که انگار حامل یه خاطره همیشگی از دریاست)، صدای بسته شدن در بطری آب‌معدنی،صدای خالی کردن trash مک، دلیور شدن پیام تو آی‌مسیج،  بهم خوردن پارچه‌ی لباس کتون وقت تکون خوردن، دم و بازدم(بستگی داره کی باشه الکساندر، نه؟)، صدای اسپری آب روی گیاه‌های ته خونه. می‌خوام بگم هر روز گوش آدم این چیز‌ها رو می‌شنوه. صداهایی که سرم رو گرم می‌کنه. نه به اصطلاح سرگرم شدن، بلکه واقعاً دور سرم قلقلک میاد و دماش بالاتر می‌ره. یه واکنش غیرارادی به محرّک‌های satisfying(ببخشید الکساندر، می‌دونی که کلمه فارسیش حس رو نمی‌رسونه.)

-