امروز صبح وقتی پاشدم(یک ربعه پاشدم حالا) یه وایب بسیار تابستونی اومد سراغم. صبح ساعت پنج کلافه شدم و تیشرت سفید تنم کردم. صبح که پاشدم یه بوی شیرینی (بوی کاچی بود که مامان برای مهدیه درست کرده. گفتم صدرا به دنیا اومد؟) تو خونه پیچیده بود. هوا اصلاً سرد نبود ولی یه نسیمی میومد روی دستام. صدای پرنده میومد و انگار نه انگار زمستونه و باید صدای برف بیاد. هیچ‌کس خونه نبود و یه یادداشت روی میز بود. سکوت همه‌جارو فرا گرفته بود. درست کانسپ پست 'هیس' که توصیفش کردم. آروم سیب‌زمینی‌هارو گذاشتم توی غذا که جوش می‌خورد (چون مامان اینو نوشته بود.) و صداش به گوش می‌رسید. بعد یکم بستنی وانیلی ریختم توی کاسه، سس کارامل ریختم روش. لپتاپ رو برداشتم و اومدم اینجا و دارم می نویسم. بابا اومد خونه و اشکالی نداره. بودنش قشنگه ولی اون وضعیت ای اس ام آری از بین میره. الان هدست تو گوشمه و دارم surrender گوش می‌دم.به وضعیت می‌خوره. هنوز صدای کیبورد رو می‌شنوم و خوبه. باید بوستان گوش بدم. تابستون کوچیک خوبی بود. الان هم چک کردم و روز تولدم قراره برف بیاد. به به:))) تولدم مبارک، پیشاپیش.

-