خب من از همون روزی که با کیانا رفتم دانشکده، امامی رو دیدم و از کیانا درباره‌اش شنیدم ازش کلی خوشم اومد. بعد که واقعاً دانشجوش شدم متوجه شدم اصلاً هرچی شنیدم یک صدم این مرد هم نبوه. تواضع، فروتنی، ادب، احترام، به روز بودن، اطلاعات و اگر مجازی نبودیم احتمالاً وجناتش. این مرد اصلاً یه‌جور عجیبی زیبا بود قبل امروز. کاملاً توانایی کراش داشتن رو داشت و آه من اگر حضوری بودم قطعاً به مرحله ریحانه می‌رسیدم. روزی که آرزو می‌کردم با امامی تو راهرو‌های دانشکده تانگو برقصم. حالا همه اینا تا امروز سر کلاس دستور بود. وقتی داشتیم فعل مرکب و گروهی رو می‌خوندیم و امامی عزیزم شروع کرد فرانسوی مثال زدن. الکساندر من همیشه گفتم اگر یک سیب‌زمینی فرانسوی حرف بزنه بهش احساس پیدا می‌کنم. حالا فرض کن، امامی عزیزم، استادی که اینقدر محترمه که بعد کلاسش از اینکه بهش گوش دادیم تشکر می‌کنه، فرانسوی حرف زد. من چی بگم؟ چی دارم که بگم؟ به حبیبی گفتم تجسم واژه     overwhelmed شدم. بیشتر الکساندر، بسیار بسیار بیشتر. یا شاید بهتره صدات کنم الکساندق:)))
خلاصه که مون شق، خفسوق امامی! تو خیلی خیلی خیلی در قلب من با فرانسوی حرف زدنت جا باز کردی(نه اینکه قبلاً دوستت نداشتم، قبلاً با بشری یکشان بودی، الان از نود و نه درصد متصلان بشری بهم، ده قدم جلوتری.). بیا منو بگیر بکش اصلا.:)))))))

-