هر چقدر که فکر می‌کنم این کش اومدن ماجرای کنکور(حتی شده دو هفته) داره خیلی چیزا رو سخت تر می‌کنه. اصولاً آدمی نیستم که درس نخونم مگر اینکه یه مشکلی پیش بیاد ولی دیگه صبح‌ها با آهنگ Believer خودم رو بیدار نگه نمی‌دارم که با انرژی درس بخونم. ساعت‌های مطالعه رو کم و بیش اجرا می‌کنم و وقتی به اون درس بی‌مزه‌ها می‌رسم صراحتاً ردشون می‌کنم؛ مثلاً اقتصاد یا جغرافی. 

دیشب بعد درست کردن وبلاگ کورسوی ذوقی اومد به سراغم و رفتم به ز.س. گفتم که چیکار کردم. گفتم که چقدر همین اول کاری با اون آرشیو کوچولوش به دلم نشسته. حالا هم وسط مسئله مالیات‌ اومدم که بنویسم چون هرچیزی قشنگ تر از اقتصاد میتونه باشه. واقعاً چه کسی پاسخگوی این حجم عظیم ناامیدی ما و مسائل بی‌ربط میتونه باشه؟ مثل همون‌جا که رابعه بلخی میگه: کاشک من از تو برستمی به سلامت(کنکور!) یا وقتی سعد سلمان میگه: بسیار امید بود در طبعم، ای وای! امیدهای بسیارم

-