- شنبه ۲۴ خرداد ۹۹
- ۲۰:۴۵
''آدمهای زیادی هستند که خودشان را با معیارهای دیگران همطراز میکنند و با تأیید نسبی آنها، سعی میکنند رضایت را باور کنند. یک قدم از خودشان عقب میروند و در پی رسیدن به چهرهای که موجهتر است، هر ترکیب ناراحتی را با لبخندی که حالا طبیعت چهره شده است، راحت جلوه میدهند. زندگی موقری که کمتر به گوشههای نقادانه دیگران برخورد میکند و نخکش میشود؛ اما جای خالی یک رؤیای مستقل از درون رد میاندازد و تن را جمع میکند.''
ـ سارا بقائی، سیده زینب حسینی
بسط بدیهیات بسیار زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم رسید. هر نامهاش باعث روشن شدن یک کیفیت تو روحم شد. حس کردم حسشون رو و برای اولین بار فهمیدم چقدر زرد دوستداشتنی جلوه میکنه وقتی جای درست به کار بره. چقدر هرچیز سادهی مهین و مینا و احمد برام دوستداشتنی جلوه میکنه. چقدر وابستهام به این حسها و دردها. باز کردن دونه دونه نامههای هفته، انداختن بیت حافظ تو ظرف آب، باز کردن پارچه زردآلویی که قرار بود لباسش باشه و حالا زیرلیوانی شده، گلدوزی اون پارچه، دست کشیدن روی زرد پاکت، رنگهایی که هرجایی از صفحهها پس داده، چسبوندن عکس روی آینه، دیدن زردالوها، باز کردن پاکتِ -برای تو-. هرچیزی از این حسها باعث میشه بدونم زندم، نفس میکشم و هنوز راه طولانی دارم. احمد برگشت به همزبانی، مونا برمیگرده به کجا؟
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
حافظ
-