- پنجشنبه ۱ مهر ۰۰
- ۲۳:۳۹
حالا اگر انگلیسی از راست به چپ بود یا فارسی چپ به راست که این دوتا رو بشه باهم به کار برد چی میشد؟ حالا که با خودم سر صلح اومدم و مثل نقل و نبان انگلیسی بغلور میکنم وسط حرفهام و دیگه حتی حوصله ندارم ببینم مخاطبم میفهمه چی میگم یانه، این سیستم خط داره اذیت میکنه. anyway...
دو نفر تو روزها الانم هستن که به شدت اعتماد به نفسم رو بالا میبرن. اصولاً من معذب میشم وقتی یکی ازم تعریف میکنه یا ابراز محبت میکنه. Like I don't even get the feeling from my own mom ولی این دونفر که باشن استاد جمشیدی و بهرامی هر وقت یه چیز خوب دربارهم میگن با حس نود درصد خوب میرم خونه. بهرامی که بهم گفت خیلی دیسیپلین دارم و منظمم و واقعاً کارم خوبه. اینطوری بودم که من کارم خوبه؟ Are you fuckin serious. و فتگفت آره و جدی نشست اثبات کرد. بعد هم ازم درباره ادبیات فارسی پرسید و براش شیوه شعر گفتن عروضی رو توضیح دادم و آخرش که گفتم هفته بعد میبینمت گفت: بازم از ادبیات برام بگیا! I felt the fuckin butterfly man. خب فکر نمیکردم یکی بخواد درباره این چیزهای ساده براش توضیح بدم و واقعاً خوشش اومده بود. کلا این شعار Spread the knowledge خیلی به دلم میشینه. مشخصاً وقتی من از وزن شعر میگم اونم از تحصیلاتش درباره موسیقی میگه و That's how you communicate healthily. استاد جمشیدی هم همینه. اون روز جدی برگشت به آقای امینی گفت این حسینی میفهمه رقص خط شکسته رو. خب واقعاً خط قشنگی بود. بعدش هم به جدایی گفت این حسینی با اینکه با نسل جدید بزرگ شده امّا قدیمیه. یکبار دیگه هم اینو گفته بود. چون منو استاد جدی بعد سه ماه اونقدر صمیمی شدیم و اونقدر هردفعه از شعر باهم حرف میزنیم که هر شنبه با ذوق میرم پیشش. مهم هم نیست رسولی نباشه، جدایی باشه، مازندرانی دیر بیاد. میرم پیش استاد میشینم و حس میکنم پیش پیر و راهنمام نشستم. و براش از ادبیات حرف میزنم و اون هم از جوونیش میگه. مثلاً مثل این نوشته. خلاصه رابطهای که با این دو نفر دارم رو خیلی دوست دارم. Like a lot. اصلاً هایلایت هفته هستن. جدی:)
-