ببینید من اصلاً از ادبیات هیچی نمی‌فهمم. من یک‌ بچه خیلی کوچکم که هنوز حتی رشته تحصیلیش ادبیات نیست و تلاش آخرش برای وصال ناکام مونده. من از ادبیات فارسی چیزی نی‌دونم و فقط دو بیت شعر بلدم. من می‌دونم که در وادی فارسی من واقعاً رمل هم نیستم ولی این آدم‌ها وقتی میان و اینقدر بی‌مزه می‌گن شمس و مولانا، مولانا و شمس بدون اینکه بدونن عرفا چکار می‌کنن در خلوت حرصم می‌دن. ادبیات از این لحاظ قشنگه که هر ذهنی با هر زمینه‌ای هر برداشتی می‌تونه بکنه و کسی نباید جلودار بشه ولی این آدم‌ها اذیتم می‌کنن. حرصم می‌گیره وقتی کسایی که از کنار ادبیات گذری بی‌توجه هم نداشتند اینقدر راحت می‌گن مولانا رو شمس کراش داشته. یا حتی هی می‌گن آیدا و شاملو. شاملو و آیدا(ای خدا منابع عزیزم دست کسیه که حتی اهمیت نمیده معنی ''آه ای اسفندیار مغموم، تورا آن به که چشم فروپوشیده داری'' چیه، چه برسه هر پنج‌تا معنیشو. من شاملو‌های خودمو می‌خوام). خوب آخه تو می‌دونی شاملو چقدر طی کرده تا رسیده؟ می‌دونی منظور مولانا وقتی میگه شمس آفتاب راهه یعنی چی؟ منم نمی‌دونم ولی تو دیگه خیلی احمقی. اَه. احمق‌ها!

-