- دوشنبه ۵ مهر ۰۰
- ۱۳:۵۷
من فکر میکنم کارم تو انکار خوبه. انکار اهمیت تو، انکار دلتنیگم، انکار دوستداشتنت. مثلاً میتونم انکار کنم که چقدر میخوام ببینمت. البته بعدش دلهره میگیرم امّا حداقل انکارش کردم. من به دنیا اومدم که دوستت داشته باشم، انکارش کنم و غرق بشم. حالا تو بگو. من قبل از تو به چی مشغول بودم؟
«لحظهٔ دیدار نزدیک است.
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونهام را تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را دست
وآبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست!
لحظهٔ دیدار نزدیک است.»
(ممنون اخوان بابت نوشتنِ من)
نوشته شده در دهم مرداد ۱۳۹۸ با کمی تغییر
-