یه کار افتضاح کردم. خیلی خیلی بد. بدون اینکه ازش بپرسم براش تصمیم لحظه‌ای گرفتم و بهش نگفتم. الان هم عذاب وجدان دارم.

دلایل عذاب وجدان: چون خودش خیلی بلد نبود از نابلدیش سوء‌استفاده کردی، من به اشتباهش انداختم درحالی که اگر حرف نمی‌زدم خودش ادامه می‌داد.

بهانه‌ها: البته تصمیمم خیلی هم بد نبود امّا از اینکه بدون اینکه به خودش بگم، تصمیم رو گرفتم عذاب وجدان دارم. البته نمی‌تونستم بگم. چی می‌گفتم؟، حالا خیلی هم بیشتر از اون نمی‌تونست جلو بره و به هرحال این مرحله یا مرحله بعد استپ می‌شد.، یه عالم از وقتش گذشته بود.

بعد دانشمند: تصمیم لحظه‌ای گرفتی، اشتباه کردی و تونستی تا یه حدیش رو بگی. اشکال نداره فردا خودش درست می‌کنتش. شایدم خودش تصمیم بگیره همین رو ادامه بده. به هرحال خودش بزرگه و تصمیم می‌گیره. خودت رو سرزنش نکن. اشتباه کردی و پذیرفتی و اون هم اهمیتی نمی‌ده. فرقش چند ماهه.

ذهنم الان منفجر می‌شه. چرا من اینطوریم؟ چرا؟ کاش با نوشتن می‌تونستم ذهنم رو خالی کنم و تموم شه. فقط تموم شه. فردا بهتر می‌شم؟

-