- يكشنبه ۱ تیر ۹۹
- ۱۵:۰۸
ثمین مشکوک به کرونا شده و تا دو هفته آینده نمیتونه بیاد مدرسه. قبلش من کنار ثمین نشسته بودم و دوتامون بدون ماسک بودیم. حالا از ترس نشستم یه گوشه خونه. الان حالم خوبه ولی فردا که میرم مدرسه اصلاً از اتاق نمیام بیرون چون مطمئن نیستم ناقل هستم یا نه. ترسش داره مثل لشکر مغول تو مغزم عمل میکنه. ترس اینکه هرچی به ز. گفتم قبول نکرد که بغلم نکنه. ترس اینکه دیشب مامانی خونه ما بود. ترس اینکه من بیماری زمینهای مناسب مردن توسط کرونا رو دارم. ترسیدم و واقعاً نمیتونم کاری بکنم. نمیخوام تو این دوره از زندگیم، وقتی هنوز خیلی خیلی جوونم بمیرم. هنوز هزار هزار لذت مونده برام. لذت خوردن فلافل کنار کارون، لذت دیدن شفیعی کدکنی، لذت رفتن به دانشکده ادبیات، لذت دیدن دوباره لبخند یار، لذت خندیدن با دوستهام. من واقعاً توانایی هندل کردن این موضوع رو ندارم. میخوام چند هفته یه گوشه تنها بشینم تا نکنه مسبب مرگ کسایی بشم که نمیخوام حتی ناراحتیشون رو ببینم چه برسه آسیبخوردنشون رو. نمیخوام به این فکر کنم که چقدر ممکنه سرنوشت ما و این ویروسِ لعنتیِ ناخونده تیره بشه. نمیخوام از بین ۴ ملیون سال زندگی انسان درست تو ۱۸ سالگی من این فاصله بیمزه اجتماعی قد علم کنه. میخوام شعر بخونم. میخوام احساس آرامش کنم. لعنت بهت کرونا!
-