- پنجشنبه ۵ تیر ۹۹
- ۱۱:۲۰
عطیه مریض شده و افتاده بچه. نمیاد مدرسه و دیروز که رفتم کسی کنارم نبود. ز.س. هم پیش ح. بود. دیدم حبیبی میخواد اون جلو بشینه و صداش کردم که این عقب خالیه. تمام دو زنگ دلشاد و دو زنگ قاضی رو کنار هم بودیم. اولش با شعرِ خواهم شدن به میکده مکالمه رو شروع کردم و تو دفترش نوشتم. و بعد اونقدر برای هم شعر نوشتیم سر کلاس دلشاد که بیمزه بازیهاش کاملاً روون گذشت. و بعد زنگ قاضی شروع شد. قطعاً معلم مورد علاقه امسال دوتامون. قاضیِ عزیز. مغز پر از اطلاعات مفید، تواضع، نرمخویی، بامزگی دلنشین و هرچیز زیبایی که یک روح ادبیاتی نیاز داره تا تکمیل بشه. باهم درباره وزن شعر نفحات وصلک حرف زدیم. یاد جواهر و گودرزی کردیم. درباره واژههای قشنگ نظر دادیم. روحش تشنهی ادبیاته. چیزی که خیلی وقت بود بعد از ح. روبرو نشده بودم باهاش. فکر کنم نیاز داشتم تا دوباره یک نفر شبیه به این قسمت از شخصیتم ببینم. کسی که از ته دلش ذوق میکنه وقتی میگم بحر متفاعلن خیلی حماسیه چون وقتی سوار اسب میشی همین صدا رو میشنوی. متفاعلن متفاعلن متفاعلن...
ز کمند زلف تو هرشکـن گرهی فتـاده به کـار مـن
به گرهگشایی زلف خود، تو ز کار مـن گرهی گشا
جامی
-