- جمعه ۶ تیر ۹۹
- ۱۸:۱۸
یکی از کشمکشهای روزانه ذهنی من برمیگرده به ارتباط اجتماعی با یک سری انسان مشخص. کسایی که به صورت جدی و بدون خجالت به ویژگیهای انتسابی افتخار میکنن و اونهارو به منصه شوآف میرسونن. این ویژگیها شامل قد و وزن(اون قسمت ژنتیکیش)، پولِ باباش(این دسته خیلی پهناوره و شامل سلفی آینه، عکس از مسافرت، گفتن یکسری اتفاقات و مسائل که میدونه لاکچری محسوب میشه و قس علی هذا)، منصب خانوادگی، مقدار هوش(بازهم قسمت ژنتیکیش)، ویژگیهای جسمانی دیگه(رنگ چشم، رنگ مو، شکل بینی، کمبود یا زیادبود(کلمه میسازم و خرسندم) موهای زائد و غیره)، پدر و مادر و کلاً خانواده تحصیلکرده و دستههای بسیار زیاد دیگه میشه. من ممکنه از یک آدم خیلی خوشم بیاد و حس کنم واقعاً خفنه و چقدر فلانه و بساره اما در ثانیهای که حس کنم دارم به ویژگی که خودش ذرهای نقش نداشته توش افتخار میکنه دلم میخواد از عرصه زمین محوش کنم و دیگه هیچوقت نبینمش. زیبایی ماجرا اینجاست که همین آدمها افتخار به ویژگی های اکتسابی رو بیمزه میدونن و به نظرشون افتخار به چیزهایی مثل تلاش در تحصیل و کسب درصد و نمره خوب، باادب بودن، عقیده و ارزش داشتن، پایبندی به یکسری موضوعات اخلاقی و روانی، داشتن جذبه اجتماعی(قسمت غیر ژنتیکیش) و... خیلی احمقانه است. نه عزیزم! اشتباه نکن. مباهات به انتسابیات برای زمانی بود که هیتلر نازیهارو منسجم کرد تا جنگ جهانی راه بندازن و واقعاً چیزی کم نداری از اون پلیسی که جورج فلوید رو خفه کرد. منزجرم میکنن این آدمها و میدونم خودم در مقطعی اینجور بودم ولی سعی خودم رو کردم و الان از خودم راضیم. خدا ازت راضی باشه الکساندر!
-