- جمعه ۱۴ آبان ۰۰
- ۲۲:۰۵
این هفته بالاخره تمام شد. شاید باورت نشه الکساندر امّا این کیبورد جدید نقطه ویرگول نداره. واه! نیمفاصلهاش هم بسیار سخته. در حدی که میگی اصلاً ولش کن. داشتم میگفتم. این هفتۀ سخت تمام شد و با اینکه فکر میکرم آدم پرکارتری باشم امروز امّا جبران تمام بیخوابیهای این هفته رو سر امروز درآوردم. یک سری رفتارهای جدید میبینم که اصلاً سالم نیستن. وقتی میگم اصلاً واقعاٌ یعنی اصلاً. خدا به خیر بگذرونه. خب.
صبح هم نرفتم بهشت زهرا چون نشد. یکم دلم پر شد وقتی جملۀ بالا رو گفتم انگار تازه یادم اومد. نمیخوام کاری بکنم که یه سری احساسات درونم تحریک بشن و مجبور شم اون روی خودم رو تحمل کنم. مهم نیست. یکم مهمه. یادته یه روز گفتم ذهنم آرومه و اینها ولی یهو یه ایده میوفته تو ذهنم و انگار که تو ظرف آب، قلمو با رنگ سیاه رو تمیز کنی؟ الان هم ذهنم سیاه شد و وقتی ذهنم سیاهه نمیتونم بنویسم. سهشنبه تراپیست پرسید: «احساس تنهایی نمیکنی؟» و من بهش گفتم که خیلی مینویسم. من اونقدر مینویسم که تمام احساساتم از درونم میاد بیرون. به کسی نمیرسه امّا میاد بیرون. عقده نمیشه چیزی. گره نمیخورن. فکر میکنم باید ادامه بدم. اینطوری نباید پنج دقیقه یکبار نگران باشم که وبلاگم ترکم میکنه. البته که همه اینها هم رفتارهای ناسالمه که از هسته بیارزشی لعنتیم چشمه میگیره ولی خب تا بعداً که حلش کنم. اصلاً حل میشه؟
-