- سه شنبه ۱۸ آبان ۰۰
- ۲۲:۱۶
-سلام به تو. سلام عزیز دل من. یک روزهایی مانند امروز آنقدر خسته و ماندهام که بیتابیام برای آغوشت را با تمام مواد ادراکیم احساس میکنم. که لحظهای شده شانههایم میان بازوانت قرار بگیرد. این روزها میفهمم که چگونه تشنه لمس تو هستم، که فاصله میانمان به هیچ برسد، که تو را حس بکنم. من این روزها که خستهام بیشتر به تو نیازمندم.
-امروز خوش گذشت. با اینکه ۴ کلاس داشتم و مجبور بودم همه رو شرکت بکنم و واقعاً مدرسه غوغا بود امّا خوش گذشت. نمیخوام اجازه بدم فکر کردنهای الکی این خوشی رو از من بگیره. ممکنه جاهایی یه کارهایی کرده باشم امّا من چند وقت پیش به خودم قول دادم خودم باشم. لازم نیست نسخه کپی شده یکی دیگه باشم. امروز بچههام گفتن قبولم دارن، دوستم دارن. من هم از چیزی ترسی ندارم. میخوان بعداً تذکر بدن؟ بذار بدن. من امروز خوش گذروندم و فکر میکنم به بچهها هم بد نگذشت. با ز.نون. بیشتر حرف زدم و فکر میکنم خوب بود. براش چیپس بردم و خوشحال شد. آدم جالبیه.آرومه. خیلی آروم. دوست دارم بیشتر باهاش حرف بزنم.
-مثلاً شمع روشن کردم که به جای ریسههای سوختهام عمل بکنن. شعلهشون اونقدر کوچک شده که انگار نه انگار.
-Alors je me suis dit: T'es au bout du chemin.
-مدار صفر درجه هم تمام شد دیشب و من برای بار اوّل بود که میدیدمش. خب تمام ماجرا رو برای شهاب حسینی در ذهن داشتم امّا از وسطش فقط برای سرهنگ فلاحی ادامه میدادم. فکر میکنم قصه خوبی بود. آخرش با اینکه با صحنه احمقانهای تموم شد امّا خب، فکر میکنم میارزید.
-حاج خانم واقعاً زیاد قربون صدقه من میره و من رو معذب میکنه. البته من کلاً معذب میشم از اینطور ابراز علاقهها. چرا؟ خدا داند. اصلاً بقیه خوششون میاد؟ ندانم.
-میتونم درباره اون شبی که با اسماء و حنانه تا ۳ حرف زدیم اورثینک کنم ولی نمیخوام.
-