امروز خیلی عصبانی بودم. بهتره بگم از ساعت ۶:۱۵ خیلی عصبانی شدم. اول از همه مه. گفت می‌خواد از انجمن انصراف بده. نه اینکه به من ربطی داشته باشه ولی خب، مسخره‌اس. بعدش بابا از صبح تا ۱۰ شب بیرون بودم و اینطور بودم که اگر می‌خوای بری جای دیگه زندگی کنی، بفرما. تعارف نکن. خونه رو به این وضع در میاری انگار من مسخرۀ این‌هام. طرح صیانت هم جدی شده و من اکثر جوونیم داره تو یوتیوب می‌گذره. این رو هم بگم که از ۱۳ سالگی به بعد مسئولیت پرورش و تربیت من بر عهدۀ فضای مجازی و فندوم وان دایرکشن بود پس اینجا خونه و زندگی و سامان منه. همونطور که اکثر بچه‌های ۲۰۰۰ اینطورن. دلبستگی دارم. نه به اینستاگرام و توییتر(که اون هم بد نیست، فقط من ندارم.) بلکه به دوست داشتن مجازی، قرار‌های مجازی، کتاب خوندن مجازی، خندیدن مجازی و راحت نیستم اینطور بخوان همه چیز رو ازم ناگهانی بگیرن. الان این‌ها رو بگم همۀ اون‌هایی که ۱۹۹۹ به قبل متولد شدن می‌گن: «عزیزم! زندگی غیر مجازی نمی‌دونی چقدر بهتره!» بله. شما لطف کن یکبار تو مغزم Gen Z من بشین و ببین چطوره. خسته نشدن آدم‌ها از این کلیشۀ «پشت موبایلت نباش؟» چی می‌گم؟ عصبانیم دیگه. عصبانیم. نمی‌تونم درست فکر کنم. کاش این رمان جدیدم کوتاه‌تر بود. می‌رسم تا شنبه بخونم؟ چقدر خسته‌ام. کاش راه نجاتی پیدا می‌کردم.

-