کودکم! عزیز من! چند دقیقۀ پیش یک متن خواندم، از یک مادر دیگر. کودکش بعد از چند ماه افتاده بود. حالا این ساعت از شب دارم برایت گریه می‌کنم. برای همۀ مادرهایی که کودکشان می‌میرد. کودک عزیزم. تو در من رشد خواهی کرد، حسی که به تو خواهم داشت با تمام آنچه تا به حال حس کرده‌ام و حس خواهم کرد متفاوت خواهد بود. تو برای من نیامده دوست‌داشتنی‌ترین هستی. نمی‌توانم صبر کنم تا تو را ببینم، در آغوش بگیرم، در دستانم به خواب بروی، برایت لالایی بخوانم. نمی‌توانم صبر کنم تا تنها به صدای من عادت داشته باشی، که با من آرام بگیری. از حالا دلم برایت می‌تپد، از حالا نمی‌دانم چطور علاقه‌ام را به تو بگویم. تو از من زاده خواهی شد، از تمام من. من بعد از تو توانایی‌های بسیاری را از دست خواهم داد امّا می‌دانم که آن‌ها را به تو داده‌ام. نکند از دستم بروی، نکند وقتی هنوز در من نفس می‌کشی از زندگی دست بکشی. کودک عزیز من!

-