We'll be fine line.

این هم اطفال شاخ که به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده‌اند. بهار است، رسماً نه ولی حتماً. نمی‌دانم په حسی به بهار دارم. نه آنکه بگویم حس بدی دارم، اصلاً. نمی‌دانم حسی ندارم یا حس خوبی دارم. دوست دارم حس خوبی داشته باشم امّا می‌دانم قرار نیست از حال و هوایش استفاده کنم. همین حالا برای خودم یک برنامۀ طولانی نوشته‌ام که خدای نکرده عقب نیفتادم از کاروان درس خواندن. نمی‌دانم. از هفتۀ اولش هم آن یکی شغلم شروع می‌شود و به آن هم نمی‌دانم چه حسی دارم. مهم بهار است، نه؟
صدای ترقه آمد. چهارشنبه سوری شروع شد؟ چیست این رسم مسخره؟ آنقدر که می‌ترسم از صداهایش. هیچ وقت نرفتم ترقه بازی، شاید هم هیچ وقت نخواستم، شاید هم مادرم در کودکی برایم تصمیم گرفته که تا ابد آن را نخواهم و ترسش را به جانم انداخته. نمی‌دانم. مهم بهار است، نه؟
عکس را موقعی که گیتار به پشت داشتم و می‌رفتم کلاس گرفتم. خیلی خوشحال شدم که شکوفه‌ها را دیدم. دیروز هم روبروی فردوسی یک درخت تمامش شده بود شکوفه‌های صورتی. خیلی زیبا بود الحق! حیف این عیدگاه و یک ایتالیایی ،به قولی مارتینو، زیرش ایستاده بودند و نمی‌شد از درخت عکس بگیرم. همینم مانده عیدگاه بگوید: «از من عکس می‌گیری؟» ببینیم چه می‌شود.

-