- دوشنبه ۱ فروردين ۰۱
- ۲۲:۱۵
این چند روز وقتی آدمهایی را میبینم که از زمان شروع کرونا آنها را ندیدهام سراغ تو را از من میگیرند. تو، همان توی متنهای قدیمم. تویی که حالا منظورم با او نیست وقتی از ضمیر دوم شخص مفرد استفاده میکنم. معمولاً خبری از منی که فضای مجازی دیگری ندارم به جایی نمیرود و آدمها تا من را میبینند سؤالهایشان را میپرسند. البته که از سر لطف است. این چند روز هم چندباری به یادت افتادم. نه، من را به یادت انداختند. میبینم چقدر سخت بود تمام کردنت، شاید هنوز هم تمام نشدهای. اصلاً میخواهم بگویم تو هیچ گاه تمام نخواهی شد. تو اولین من بودی. اولین بار که حس کردم در قلبم چیزی میتپد برای کسی. و چقدر دربارهت نوشتم. آن روزها حالم بهتر بود و بیشتر مینوشتم؛ نه اینکه مثل حالا از اتوبان تا خانه پیاده بیایم و به جای نوشتن بلند بلند حرفهایم را به عابران پیادۀ دیگر بگویم یا در یک شب طولانی برای صندلی شاگرد خالیام تعریف کنم. تو اولین بار من بودی. درست است، لایق آن نبودی ولی به هر حال چیزی بود که نصیبت شد. کم و زیاد و خوب و بدش را نمیدانم. البته نباید تواضع الکی به خرج دهم، من در جایگاه دوستداشته شدن شاید افتضاح باشم و هیچ محبتی را نپذیرم امّا خوب بلدم دوست بدارم و به قولی تو «حسابی دوستداشته شده بودی.» حالا مدّتها گذشته امّا مثل اینکه تا ابد باید یادت پیش من بماند. من که شکایتی ندارم، آنچه از تو در ذهن من هست هزار بار بهتر از کسی است که در دنیای واقعی بیرون دارد زندگی میکند و من را به انواع و اقسام روانشناسی و روانپزشکی و ... محتاج میکند. حداقل در ذهنم از تو طرد نمیشوم و روبرویت به گریه نمیافتم. گفتم که!
If the World Was Ending, JP Saxe and Julia Michaels
-