- يكشنبه ۲۸ فروردين ۰۱
- ۱۹:۵۲
فکر میکنم هزار ساله ننوشتم. سرم شلوغه، درست ولی کم کاری هم میکنم. حوصلهام نمیگیره زیاد بنویسیم. بیشتر مواقع خستهام و باید بخوابم یا یه کار مهمتری دارم. ولی اتفاقات هیجان انگیزی داره میفته و من با صد درصدش جدیدم. دوستیم با سین و الف و ح. و ز.ع. داره فعلاً خوب پیش میره و با مه. مخصوصاً بعد امروز بیشتر شده. امروز که تو لاو گاردن پردیس شمال نشسته بودیم حس کردم واقعاً عوض شدم و با اینکه تمام مدت به این فکر میکنم که «اجازه ندارم.» ولی از یک طرف «کی گفته نیاز به اجازه دارم؟». غریزۀ rebelliousام بسیار فعال شده ولی خب یک دوگانگی عجیب شخصیتی هم دارم. الان باهاش اوکیم و میخوام صبر کنم تا روزی که این شکاف اذیتم کنه. البته الان هم ترس پشتش هست ولی کاش میشد یکم با خیال راحتتر خودم باشم. خودم؟ نمیدونم. این خودم کی هست؟
امروز تو اتوبوس آقای گولدن رو دیدیم با مه.. بهش پیام دادم که خودشه. و اون رفت جلو و ورودیش رو فهمیدیم. کمی بزرگتره و البته من هم نمیخوام طرف پارتنرم بشه. قبلش هم تو راه برای مه. کامل توضیح دادم که دنبال دوست پسر نیستم چون عنوان «دوست دختر کسی بودن» برام اونقدر سنگینه که همین الان ممکنه گریهام بگیره. اصلاً تحمل اعصاب خوردی رابطه رو ندارم. هم از طرف خانواده و هم از طرف خودم. به هر حال پارتنر آدم حقهایی داره که من رسماً نمیتونم اونها رو بهش بدم. شاید بعدها. شاید. به هرحال آقای گولدن هم زیادی خوشگله برای این حرفها.:)
چه چیزها! فردا باید زودتر بیدار شم که کمی درس بخونم. قراره یوم النهاوند بخونیم فردا و ذوق دارم. بریم ببینیم چی میشه.
-