- سه شنبه ۶ ارديبهشت ۰۱
- ۲۱:۱۳
حالا میفهمم چقدر قبلاً که به دنبال کمال بودم بر خودم سخت میگرفتم. نه آنکه بگویم در همۀ زمینهها خودم را علاج کردهام. هنوز هم وقتی بحث خودم وسط باشد میخواهم از همه لحاظ همه چیز تکمیل باشد امّا دربارۀ یک چیز نظرم را تغییر دادهام. قبلترها وقتی با آدمی سر و کله میزدم همهش میخواستم کمال و بینقصی را از او بیرون بکشم. و بعد ناامید میشدم و به لاکم فرو میرفتم. حالا برایم آسانتر شده. آدمها را میبینم، عیبهایشان را میبینم، خوبیهایشان را هم. بعد میگویم من که نمیخواهم در طرف مقابلم حل شوم. قرار است خط زندگیمان چند صباحی به هم برخورد کند و دوباره از هم جدا شویم. همین قسمت کوتاهی که قرار است باهم قست کنیم را لذت میبرم. عیبهایشان سرجایش است، همانطور که عیبهای بیشمار وبیشمار و بیشمار من سرجایش است. روابط انسانی پر از نقص است و همین خوشحالم میکند. پیچیدگی آدمها باعث میشود فکر کنم و با خودم کلنجار بروم و دوستشان داشته باشم. و بعد خودم را، با همۀ جاهای خالی شخصیتم.
-