- جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱
- ۰۰:۲۶
More than twist in my sobriety
چون تا حالا بیدار موندم بهتره که کمی بنویسم. البته پاراگرافها رو از آخر شروع کردم نوشتن. یعنی الان که دارم اینها رو مینویسم، «برای خاطر خدا! میخوام اشتباه کنم.» رو نوشتهام. روزهام خیلی سریع میگذرن و وقت خیلی کارها رو ندارم امّا شکایتی ندارم. زندهترم. تر چرا؟ مرده بودم. الان زندهام. گاهی صدای نفسم رو میشنوم. هیجان رو دیدم، غم رو دیدم، خوشحالی رو دیدم، خنده و گریه و درد. آروم لبخند زدم وقتی درد جسمی واقعی داشتم. یک چیز رو حس میکردم و خوشحال بودم که زندهام تا حس کنم. میخواستم بیشتر حس کنم. قوانین جدیدشون اذیتم میکنه ولی به دو سال دیگهام امید دارم. کمی براش برنامه ریختم. فرار میکنم. اگر اتفاق عجیب غریبی نیوفته فرار میکنم. و از شوق فرار الان تلاطم دارم و این تلاطم بهم میگه زندهام. دوست دارم زنده باشم.
I don't care about their different thoughts
Different thoughts are good for me
خونه موندن برام درد و غمه. حالم خوب نیست. آدمهای خونه حالم رو اذیت میکنند. آدمهای دانشگاه بهترن، آدمهای دانشگاه آرومترن و معتدل. تفاوت برای من خوبه، تعصب برای من خوب نیست. میخوام که با سین. کنار مرکزی بشینم و بهم بگه که اشکالی نداره اگر بخوام زندگی کنم. تو خونه ازم میخوان که یواشکی زندگی کنم و تظاهر کنم که دارم میمیرم. تفاوت برای من خوبه. اعتدال و صداقت برای من خوبه. شفافیت من رو خوب میکنه. نمیخوام پنهان باشم. پنهان به من اضطراب میده. خونه برای من سخت و عذابه و حالم رو خوب نمیکنه. البته نه اینکه دانشگاه همه خوب باشه، امّا بهتره. یکشنبهها رو دوست دارم. هیجان بهم میده. پاراگراف بعد بیشتر حرف میزنم دربارهش.
The timid smile
دارم حسهایی رو در قلبم میبینم و نمیدونم چی هستند و باید چه کارشون کنم. البته سر در گم نیستم. میخوام برم جلو، میخوام ببینم چه میشه. نمیخوام اشتباهی خودم رو اذیت کنم. من به این نیاز دارم. این یک هفته یک منبع بزرگ محبت رو از دست دادم و تنها عصبانیت به جاش باقی مونده و اگر این منبع پر نشه ممکنه خطرناک بشه، خطرناک بشم. میخوام کمی به خودم زمان بدم و بذارم ببینم دارم چه میکنم. نمیخوام به اون هم سخت بگیرم. اون هم براش من جدیدم و ممکنه چند وقت یکبار بترسه و فرار کنه. و این کار رو میکنه. یک چیزهایی میبینم درش ولی خب، میخواد انکار کنه. به دلایل مختلف که ربطی به من نداره. به هر حال من نمیخوام چیزی زیاد از حد جلو بره. میخوام اینطور پیش بره حتی اگر قرار باشه خود واقعیش رو تو یه کتابخونه ببینم وقتی داره درس میخونه. اصلاً کی گفته این بده؟ دوست دارم. این مدل رو بیشتر دوست دارم. مدل عادی رو دوست ندارم. مدل عادی به من اضطراب میده. شاید اصلاً خواستم برگردم عقب و اینطور جا برای عقب گرد هست. فعلاً میدونم از حالات لحظهایش تأثیر میگیرم و گاهی زیاده دربارهش حرف میزنم. ولی با هیچ کدوم مشکلی ندارم. راستش نمیخوام خودم رو اذیت کنم که این چیزها رو تغییر بدم. شاید بعداً اکر حس کردم دارم اذیت میشم، برگردم و خودم رو اصلاح کنم. برای خاطر خدا! میخوام اشتباه کنم.
-