من از اینکه نمی‌تونم هر روز مثل قبل ببینمت و باهات درباره احمقانه ترین چیزا بخندم اذیت می‌شم. من شاید “دلم برات تنگ شده”‌های زیادی بگم ولی وقتی بهت میگم دلتنگتم واقعا قلب فشرده‌ام رو از نبودنت و ندیدنت حس میکنم. من سال‌های طولانی عادت کردم صبح ساعت شیش سرمو بذارم رو پات تا ساعت هفت‌و‌نیم شه و بریم سر کلاس. عادت دارم باهات برم دفتر مدیر و توبیخ شم. من همیشه زنگ تفریح‌هام رو با تو گذروندم. تو همیشه بغل دستی من بودی. من درباره کراشام با تو حرف میزدم. من همه چیز رو با تو تجربه کردم. این‌همه بودنت رو حس کردم و حالا هرموقع استراحت درسیه اندازه چند ساعت فقط ازت تکست دارم یا فوقش ویدیو‌کال. ولی همین که استراحت میشه دلم میخواد تمام لحظه‌هام رو باهات بگذرونم. دلم میخواد از همه فرهنگ برات تعریف کنم و از همه طلوع ازت بشنوم. دلم میخواد بغلت کنم، موهاتو ببافم، آدم‌هارو باهات جاج کنم. دلم میخواد درباره زنت باهات شوخی کنم و تو فحشم بدی. دلم میخواد بگم پروفایلت چقدر قشنگه و به اون عکس ثابتم ته پروفایل‌هات نگاه کنم. دلم میخواد هرموقع پروفایلمو عوض میکنم به عکسمون نگاه کنم که اونجا مونده و اینقدر قشنگ کنار همیم که دلم میخواد تا ابد همونجا بمونه. دوست داشتنم برای تو حرف دو ماه و چند روز نیست. من تو رو درست روز اول پیش دبستانی پیدا کردم، بهت سلام کردم و از اون موقع پناه منی، رفیق منی، همراه منی. من این سیزده سالو می‌پرستم و چقدر دلم برات تنگه عزیزم. عزیزترینم.
-