- سه شنبه ۱۴ تیر ۰۱
- ۲۱:۳۲
کاش میدونستی همین حالا که دارم مینویسم، از اینکه نمیدونم بهم پیام دادی یا نه مضطربم. احساس میکنم کاری که دارم انجام میدم به نفعمه. اونطور اذیتم، اینطور هم اذیتم. امّا میدونم اگر ادامهش بدیم فقط این اذیت طولانی و طولانیتر میشه. دو ماه دیگه برام این اضطراب و دلتنگی عادی میشه. از بین نمیره، عادی میشه. مثل هزاران حس دیگه که تو بدنم یه گوشه افتاده. کاش پا میذاشتی رو ترست. من که نتونستم بهت توضیح بدم چقدر دیدن آدمها برام مهمه. نتونستم بگم تا لمسم نکنی نمیفهمم واقعی هستی و ارتباط با تو مثل ارتباط با دوستهای خیالیم میمونه. سرد و یک طرفه. تو احتمالاً این همه احساساتی بودن من رو ترسناک بدونی. چه کنم؟ آدمهای اشتباه تو زمان اشتباه. البته کامل اشتباه نبودی. از یه طرف، درست هم بودی؟ نمیدونم. عزیز من!خیلی عزیز من! کاش اوضاع بهتر از این پیش میرفت. کاش مجبور نبودم نادیدهت بگیرم، خودت رو و یادت رو.
-