- جمعه ۲۱ مرداد ۰۱
- ۲۱:۴۴
برای تفریح به بلیطهای تهران-وکنکوور نگاه میکردم. نوشته بود: تنها ۱ صندلی باقی مانده است. فکر کردم، یک سری آدم دو روز دیگر دارند میروند فرودگاه امام خمینی که بعد بروند دبی، لس آنجلس و بعد بروند ونکوور. نشستم و فکر کردم. چقدر ماجرای ما غمانگیز است الکساندر. دنیا خیلی بزرگ است الکساندر. دشتهای ایتالیا سبز است، جنوب فرانسه دریایش قشنگ است، شکوفههای ژاپن صورتیاند، شنیدهام اهرام مصر خیلی بزرگند، میگویند چین واقعاً محل عجایب است. همه چیزی آنجا پیدا میکنی. من خیلی شنیدهام. من در عکسها، در گوگل بسیار دیدهام. یوتیوب پر است از آدمهایی که دارند دنیا را میگردند. ماجرای ما واقعاً غم انگیز است الکساندر. ما روزها و ماهها و سالها در خانهمان میمانیم چون پول خوراک شبمان به زور جور میشور، چون زنان باید در خانه و یک جای امن بنشینند، چون ملت زیر سایه اسلام باید همین باشد، چون کشورهای دیگر فکر میکنند ما تروریست هستیم، چون ویزا سخت میدهند، چون اگر ویزا هم جور بشود هزینه هر سر هواپیما ۲ سال خوراک یک انسان را جور میکند بدون آنکه گرسنه بماند. ماجرای ما خیلی غم انگیز است الکساندر. ما ملتی هستیم که سرمان آفتاب نمیخورد و موهایمان خوشرنگ نمیشود. کشور ما اتفاق وسط خط سرطان است و آفتاب زیاد داریم اما اجازه این کارها را نداریم. ما کودکانی هستیم که «به ما خوشی نیامده.»
ماجرای ما خیلی غم انگیز است الکساندر. ما هر صبح در ترافیک اعصابمان خرد میشود و امید نداریم که یک روز به مسافرت برویم چون مرخصی که بگیریم چه کسی میخواهد شب نان به خانه بیاورد؟ پولهایمان را که نمیتوانیم پس انداز کنیم. باید سریع عمل کنیم نکند پولمان دو روز در جیبمان بماند و ارزشش هزار بار کم شود. باید زمین و طلا و دلار خرید. ما باید حواسمان را جمع کنیم بلایی سرمان نیاید. ما از آنها نیستیم که بتوانیم خوش بگذرانیم. آنها که میتوانند میروند. ما آنهایی هستیم که تا آخر جورش را بر گردنمان میکشیم. به ما نیامده شکوفههای صورتی ژاپن را تماشا کنیم یا از این ژستهای مسخره با برج پیتزا بگیریم. ما نباید برویم روسیه ببینیم سرما چطور نازیها را از پا درآورده. ما باید همه چیز را از پشت یک پنجره تماشا کنیم. ما باید کتاب بخوانیم، یوتیوب تماشا کنیم، پینترست را بالا پایین کنیم، مقالهها را وقتی چندی گذشت و رایگان در دامنه فلان دانشگاه گذاشته شد بخوانیم. ما باید تجربههای دیگران را بخوانیم و ببینیم و خدایی ناکرده تجربه دست اول کسب نکنیم. ملت اسلام کجا و تجربه دست اول کجا؟ اصلاً چه معنا دارد انسان مومن دست دراز کند جلوی استکبار جهانی و ویزا بخواهد؟ در خانههامان باید بمانیم. زیر سقفهای کوتاهمان و آسمان تهران باید بمانیم، تمام زندگیمان را مبارزه کتیم تا آن پرچمدار منتقم خون بیاید و ما را بر همه پیروز کند. اگر نیامد، اگر هزاران سال گذشت و نیامد، اشکال ندارد تو مردهای اما برای آیندگان که میآید. تو شکوفههای صورتی ژاپن را ندیدی؟ اشکال ندارد. آیندگان خواهند دید. تو تنها یک وسیله برای موفقیت آیندگان هستی. حداقلش در کتابها خواندهای و پادکستها را شنیدهای. ماجرای ما غمانگیز است الکساندر. باید اشکها ریخته شود بر داستان ما الکساندر.
Sunny Days, I Am No Hero
-