- پنجشنبه ۲۷ مرداد ۰۱
- ۲۲:۰۵
برای بار دوم هم که شده باید این کرونای کوفتی را میگرفتم. از سهشنبه شب افتادهام و آرام آرام مغزم کندتر کار میکند. گلویم درد میکند، این قرص لعنتی گلو معدهام را اذیت میکند. شبها نمیتوانم بخوابم چون یک مانعی در راه گلویم است. خوابم میآید چون این قرصها همه خواب آورند اما خوابم نمیبرد. میخواهم گلویم را قطع کنم. از آن طرف نه میتوانم درس بخوانم و نه کتاب. پشت سر هم Modern Family میبینم و حتی لبخند هم نمیزنم. بیشتر داستانش جذبم میکند. داستان! داستان!
مادر هم کرونا دارد. او بدتر از من. سرفههای شدید و بدن درد و انواع اقسام درد و غیره. الان روی مبل نشسته و تازه معجون آویشنش را خورده. الان هم رفت و دارد سعی میکند بخوابد. نتوانست. دارد سرفه میکند.
من اینجا پشت میزم نشستهام. باد کولر خنک است و willow گوش میدهم. چراغ سفید را روشن کردهام چون حوصله رنگ دیگری را ندارم. در گعده و دانشجویان فعلی و یه حوض بحث سیف است و واقعاً که عجب بحثهای خندهداری. میخواهند به ساسی پیام بدهند، امیر عرفی مرده است، امضایم را جعل کردهآند، همه عصبانی و در شوک و خوشحالند. دانشگاه فضایش همواره متشنج است. نه! دانشکده ادبیات فضایش همیشه متشنج است.
-