- چهارشنبه ۶ مهر ۰۱
- ۱۴:۰۱
از هفته آخر مهر تا الان که باشد ششم مهر در بدترین حالها به سر میبرم. به هیچ عنوان نمیتوانم کاری انجام دهم. کم درس میخوانم (به جز دیروز که بالاخره خودم را جمع و جور کردم و ۶۰ بیت منطق الطیر، ۱۰ صفحه مقدمه شفیعی و یک خطبه نهج البلاغه خواندم.)، کتاب نمیخوانم، ساز نمیزنم، زبان تمرین نمیکنم، استرس ندارم، غم ندارم، شادی ندارم. تنها چیزی که حس میکنم همان احساس عمیق تنهاییست. مخصوصا که اینترنتها را قطع کردهاند و آن احساس تقلبی آدمها هم از بین رفتهاند. من ماندهام و هیچ. دیشب بعد از آنکه ۳۰ دقیقهای در تخت مانده بودم و خوابم نمیبرد، گفتم شاید اگر کمی کتاب بخوانم اوضاع بهتر شود. نتوانستم یک صفحه هم بخوانم. گفتم به درک. چراغ را خاموش کردم و خوستم آن راهنمای خوابیدن را پلی کنم و سعی کنم که بخوابم. دیدم دانلود یوتیوبم منقضی شده و نمیتوانم دسترسی داشته باشم. به هر روشی که شده دوباره دانلودش کردم و ۲۰ دقیقهای به آن گوش کردم. تنفس عمیق و تمرکز روی اندامهای مختلف بدن برای خارج کردن انرژی. هیچ به هیچ. نشد که بخوابم. تاریکی داشت میترساندم. چراغ کوچکی را روشن کردم که بتوانم ببینم. تاریکی محض اذیتم میکرد. نمیدانم به کدام لطایف الحیلی بود که بالاخره خوابم برد. صبح هم با بدن درد بیدار شدم و تا از روی تخت بلند شدم سردرد عظیمی را حس کردم. دیدم حوصله موسیقی ندارم. خواستم بنویسم و دیدم حوصله نوشتن هم ندارم. حوصله صبحانه خوردن هم نداشتم. الان هم که دارم مینویسم نمیدانم چهم شده و دارم مینویسم. احتمالاً حوصله نداشته باشم همین را ویراست کنم. سختم میشود دوباره نگاه کردن به همین متن. نمیدانم تاکی ادامه خواهد اشت.
-