- شنبه ۱۶ مهر ۰۱
- ۰۹:۴۷
دیدن ولاگهایی که همیشه میدیدم این چند روز شده شکنجه. یادمه این دختری که دنبالش میکردم برای دبیرستان درس میخوند و تفریحاتش رو میکرد، دانشگاه ادینبورگ قبول شد، الان از زندگی پاییزیش ولاگ میذاره. درسش رو میخونه، لباسهای جدید امتحان میکنه و... . قبلاً همه این چیزها انگیزه بودن برام. وقتی ولاگهاش رو میدیدم به خودم میگفتم خب، تو هم خودت رو جمع و جور کن. صبحانه خوب بخور، کتابت رو شروع کن و برای ترمت برنامه بریز. یادمه چه برنامه خوبی برای ترم ۵ ریخته بودم. ترمی که بالاخره میخواستم رنک بشم. دیگه سال سوم دانشگاهمه و باید برای معدل آخرم تلاش میکردم. امّا! نشد.
کلاسها رو اعتصاب کردیم. حالا دانشگاه نمیرم که اصلاً بخوام نمرهای بگیرم. سال اول و دوم که عملاً نگذشت. این هم از سال سوم. نمیدونم مجبور میشم حذف ترم کنم یا نه. زندگی برام سخت شده. خیلی سخت! دیر از خواب بیدار میشم و دیر میخوابم. اعصابم مدام بده. سر درد دارم و نگرانم. نمیتونم درست تایپ کنم و اعصابم رو خرد میکنه. بسه.
-