دوست دارم این روز‌‌ها روزانه بنویسم و درباره وقایع هر روز و حسی که بهشون دارم توضیح بدم ولی خیلی قفل شده‌ام. گرفتارم. می‌دونم این روز‌‌ها، روزهای تاریخ سازی هستن و حتی اگر کس دیگه‌ای نخونه من می‌خوام دوباره بخونمشون. یا تلخ‌ترین می‌شه یا پیروزی و هر دو رو باید خوند ولی چه کنم که نوشتن از توانم خارجه. روزهای اول خیلی بدتر بودم. بذار اینطور بگم. ۲۰ روز اول سیاه‌ترین روز‌‌ها بود. حالا خودم رو مشغول می‌‌کنم. بیشتر از همه با دانشگاه. درس می‌خونم و برنامه می‌ریزم. عصرها خسته بر می‌گردم خونه. اما فرق رو متوجه می‌شم. حداقل ۶ ماه می‌شه که ی.س. رو ندیدم ولی فکر می‌کنم فعلاً نمی‌‌تونم ببینمش. با اینکه معمولاً دلتنگی رو احساس نمی کنم ولی احتمال می‌دم که دلم براش خیلی تنگ شده باشه. ولی خب، سختمه ارتباط. دانشگاه هم نمی‌تونم بیشتر از حدی بمونم. بعد کلاس‌ها باید فرار کنم. گفتگو، دیدن و حرف زدن دیگه عادی نیست برام مگر اینکه با کسایی مثل ی. باشه یا سین.. کسایی که حضورشون برام سبک‌تره. سین. مریضه و نتونستیم چند هفته‌ای ارتباط دو به دو داشته باشیم. با ی. هنوز حرف می‌زنم. اوضاع اون خیلی خرابه. غم‌انگیز و غمی. من هم همینطور. مثل دیروز که تمام روز رو حالت اپوزیسیون بودم. با همه چیز مخالف بودم و مخالفتم رو ده بار اعلام کردم و یک جایی حس کردم ورودی ۹۹ همه روبروم وایسادن و می‌‌گن: «خفه شو.» به جز رستمی. چه کنم؟ برنامه ریختم که فرانسوی بخونم، برای انگلیسی هنوز برنامه‌ای نریختم. نمی‌دونم باید خودم رو جمع و جور کنم یا نه. می‌دونم ‌تا جمع کنم یه بمب میفته این وسط و همه چیز بهم می‌ریزه. چه یکشنبه شریف باشه، چه ۴ آبان دانشگاه تهران، چه چیزی که قراره فردا، پس‌ فردا یا پسِ او فردا اتفاق بیفته. چه عکس زلنسکی رو ببینم با پهپاد ایرانی و چه میم. برام آهنگ خوب بفرسته. میم. مثل ی. همیشه برام آهنگ‌های ۱۰۰/۱۰۰ از می‌‌فرسته. اصلاً میم. رو ببینی فکر نمی‌‌کنی سلیقه آهنگش رو دوست داشته باشی‌ها، چون خب اون اول هم آهنگ‌هاش رو دوست نداشم. باشه. فردا بیدار می‌شم. درس می‌‌خونم، تراپی می‌رم، کلاسم رو برگزار می‌کنم، حمام می‌رم و سعی می‌کنم زندگی کنم.

-