- يكشنبه ۱۴ اسفند ۰۱
- ۰۸:۱۶
-حالم از این دانشگاه بهم میخوره. فکر میکنم چند روز بیشتر تو این قوانین، تو این فضای احمقانه، تو این جو تاریک، با این سخنرانیهای هر روزه، با این همه حراست بمونم میمیرم. از حال بدی که هر روز و هر لحظه دارم، از این همه تشویش که تو تمام بدنم حسش میکنم. تنها امیدم رفتنه. تنها امیدم نبودنه. یه روزی که برم و اصلاً یادم نیاد ایران کجاست. یه روزی بیاد که ندونم این خاک چرا اینقدر دردمنده. کاش تموم شه کابوس. کاش بس بشه. کاش صبح بشه. یا حداقل اگر صبح نشه، من تو شب ادامه پیدا نکنه.
-