امیدوارم روزی برسد که پیکرت را کشان کشان به سمت میدان اصلی شهر بکشند. امیدوارم با طناب بالایت بشند. نه نه اعدامت نکنند. می‌خواهم زنده باشی و شاهد جمعیت شادمان از سقوطت. می‌خواهم با ارّه‌ای درست به سان منصور -نه اینکه تو منصور باشی، تو فرعون هم نیستی- اوّل دست‌هایت را و سپس پاهایت را از جا بکنند. می‌خواهم درد بکشی و فریاد بزنی. می‌خواهم ببینم که فریاد می‌زنی. می‌خواهم ببینم که داری می‌بینی که جمعیت دوست دارند تو درد بکشی. خون از تو جاری شود و درد همه این سال‌ها را خودت بچشی. وقتی مثله شدی هر دست و پایت را به گوشه‌ای از شهر بیندازند و هرکسی رد می‌شود بر آن لعنتی بفرستد. می‌خواهم هیچ‌چیز نماند که پیروان احمقت بر آن سجده کنند طوری که الان محسور تواند. می‌خواهم از خون‌ریزی و درد بمیری و تا چند روز جسدت آن بالا بماند. می‌خواهم درست مثل گند و کثافتی که این سال‌ها برایمان درست کردی بشوی. وقتی بدنت پوسید و خونت تمام شد پایین بیایی و گوشه‌ای دفنت کنند. و من قول می‌دهم، قول می‌دهم در تمام این مراحل هلهله کنان و شادی‌کنان شاهد پایان غم باشم.

-