۸ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

FOU

  • چهارشنبه ۲۸ آذر ۰۳
  • ۱۸:۱۳

تو خونه‌ Fou می‌ذاریم و می‌رقصیم.

-

۱۰۳۴

  • سه شنبه ۲۷ آذر ۰۳
  • ۱۸:۲۶

عین. عزیزم، فرقی نداره کتابخونه ادبیات باشم یا کتابخونه اینجا، هنوز هم از فکر تو گریه‌ام می‌گیره.

-

Unnecessary

  • شنبه ۲۴ آذر ۰۳
  • ۱۵:۲۸

I wish I could un-recall how we almost had it all.

غمی که امروز دارم به نشونه اینکه یک روز دوست داشتم و دوست داشته شدم.

-

شب عادی

  • پنجشنبه ۲۲ آذر ۰۳
  • ۰۱:۳۲

روی زمین سرد نشستم و می‌دونم فردا رسیده. احتمالاَ ساعت باید ۱ یا ۲ باشه. سر ف. روی شونه‌ام افتاده و از نفس‌هاش می‌شنوم که اون‌ هم خوابیده. مه. روبرومه، روی زمین. اون خیلی وقته خوابش برده. چند دقیقه پیش که آهنگ به «گل یخ» تغییر کرد چشماش باز شد، یکم اولش رو زمزمه کرد ولی نمی‌تونست کلمات رو شکل بده و دوباره خوابش برد. ف. بیدار بود ولی وقتی ازش پرسیدم خوابت میاد؟ جوابم رو نداد. فهمیدم که خوابه. سعی می‌کنم نفس‌های عمیق نکشم تا ف. بیدار نشه. «گل هیاهو» فریدون داره پخش می‌شه و من گریه می‌کنم. ف. متنش رو نمی‌فهمه. وقتی ازش پرسیدم ملودیش رو دوست داری؟ جوابم رو نداد. شاید خوابش از همونجا شروع شد. شیشه‌های ودکا رو از جلوی دست چند دقیقه پیش برداشتم تا روی زمین نریزن. به روبروم نگاه می‌کنم، دیوار خالی. به چی فکر می‌کنم؟ به هیچ‌ چیز. صدای نفس‌های جفتشون رو می‌شنوم و فکر می‌کنم بهتره بریم خونه.

اومدم خونه. مه. رو رسوندم اتاقش، ساعتش رو کوک کردم، موبایلش رو زدم شارژ و مطمئن شدم آب خورده. خودم اومدم پایین. مسواک زدم و لباس راحت پوشیدم. برای فردا آلارم گذاشتم. ساعت ۱۲ کلاس دارم ولی فکر کنم ۹ بیدار شم. احتمالاَ بیدار نشم پس یه آلارم هم برای ۱۱ می‌ذارم. همه‌ چیز عادیه. صدای شب میاد، اون حشره که مدام می‌خونه. به دیوار تکیه دادم و راحتم. فردا و هفته بعد سنگینه. یادم افتاد شام نخوردم ولی کیک تولد کافی بود. همه چیز عادیه.

-

۱۰۳۱

  • پنجشنبه ۱۵ آذر ۰۳
  • ۱۴:۴۲

کاش الان که می‌رفتم خونه دوست‌دخترم منتظرم بود و نازم می‌کرد می‌گفت اشکال نداره اگر ارائه‌هات اصلاً خوب پیش نمی‌رن. یکم بخواب، بهتر می‌شه. ولی خب، نه. هم‌اتاقیم هست که در دنیا احتمالاَ هرچیزی براش بیشتر از من اهمیت داره و راستش اصلاَ نمی‌خوام که براش اهمیتی هم داشته باشم. 

۱۰۳۰

  • شنبه ۱۰ آذر ۰۳
  • ۱۲:۰۹

وبلاگ عمومی :)

لینک

-

امّا با غم‌های تهران

  • پنجشنبه ۸ آذر ۰۳
  • ۲۳:۲۰

یه جوری دربارهٔ خونه‌ت می‌نویسی انگار نه انگار کل غم‌های تهرانو با خودت تو چمدون اوردی. فکر می‌کنی چرا چمدونت اضافه بار خورد؟ چون غم مامانت تنهات نمی‌ذاره. وقتی به آینهٔ تو خونه‌ت نگاه کنی و ببینی دوستات دورت نشستن و دارن می‌خندن، یه لحظه اشک مامانت رو تو اون آینه می‌بینی. یادت باشه تو همه جا میری امٌا با غم‌های تهران. همه جا امّا با غم‌های تهران.

-

?How will my future home be

  • پنجشنبه ۸ آذر ۰۳
  • ۲۱:۵۹

It will be a small home, first of all. It will have a nice petite kitchen, a room, a living room (or not), and a restroom with a shower in it. My room will be cozy. I will not buy a bed. I will put the mattress on the floor because who wants to sleep at a distance from the floor? And I will have a simple green curtain, and I will make sure I can wake up with the sunrise. I will have a desk to work from home whenever I don’t want to go to university. It will have a lamp to make reading easier and a couple of posters on the wall. Next to the desk, there will be a little bookshelf full of books, with some on the floor next to it.

My kitchen will have a small oven so I can bake with my friends and chat in front of it in the oven light while our cookies are baking. I will have my toaster and my kettle right next to my stovetops. I think I will need only two tops.

I want my living room to have one double sofa and one single sofa. I will have a nice carpet in between. I will keep two of my favorite board games next to my sofa. There will always be a sofa blanket on the double sofa so I can take a nap or offer my tired friends a quick nap. I will not have any big ceiling lighting—I hate those. Instead, I will have a lot of little lamps all over the place. I will keep a couple of pictures of my family, my friends, my favorite person, and my favorite vacation on a shelf somewhere. You will see my two or three pairs of shoes next to the door and some hangers that hold my umbrella and my jacket. Next to a wall, you will see many stacks of books on the floor. They are not evenly ordered, but behind them, there will be a mirror. From time to time, when I have friends over, I will look in the mirror and see us from a second point of view.

It will always be warm—not figuratively, but literally warm. Fresh air is always welcome, but it will be a warm home.

Pinterest board

آرشیو مطالب