۲۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

درد

  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۹۹
  • ۲۳:۴۳

امّا انسان، ای دریغ
که با دردِ قرونَش 
                     خو کرده بود.

                                     الف.بامداد

-

کنکور-یادداشت۲۵

  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۹۹
  • ۲۳:۲۴

و این بود آزمون سراسری انسانی ۱۳۹۹، آخرین کنکور قرن!
درباره حوزه که پنکه کنارم بود و برگم رو باد می‌برد و آفتاب که با ورود به ساعات نزدیک به ظهر بر من و برگه‌ام می‌تابید و مراقبی که خوابش برد صحبتی ندارم. حتی درباره سؤالات ادبیات و طراح عقده‌ای و اقتصاد آب‌خوردن هم چیزی برای گفتن نیست. از الکل‌های اهدایی که احتمالاً به دست کثیف بازار سپرده شده فروخته شدن هم هیچ. و از چک نکردن کارت ملی، عکس پخش شده سؤالات وسط جلسه، عدم احراز هویت هم خاموشم. از اینکه نذاشتن از دستشویی نزدیک استفاده کنم و وقتم رو گرفتن و تا دستشویی ته راهرو مخصوص برادران راهیم کردن هم صبر پیشه می‌کنم. دربرابر همه‌چیز صبر پیشه می‌کنم چون من در اینجا به دنیا اومدم تا یا زجرکش بشم یا جون و مالم رو جمع کنم و سوار بر آهن پرنده برم به دیار دیگه. دریغ!
-

کنکور-یادداشت۲۴

  • چهارشنبه ۲۹ مرداد ۹۹
  • ۲۰:۲۰

شب کنکور با پشتیبان بقیه: -از استرس دارم می‌میرم. نفسم بالا نمیاد. الان چی بخونم؟ -عزیزم آروم باش!
شب کنکور با پشتیان من: -به نظرت ساندیس دیگه تولید نمی‌شه؟ -کاش بشه. من پرتقالشو دوست داشتم. -من سیب و موزش رو.

-

کنکور-یادداشت۲۳

  • دوشنبه ۲۷ مرداد ۹۹
  • ۱۳:۰۱

از امشب می‌نویسم. ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳. تو تختم خوابیدم و برای خودم “الا بذکر الله...” می‌خونم. پس‌فردا شب سایه سنگین ۲۸۰ تا چهارتامربع برداشته شده. کنکور رو دادم و حالم خوبه. شایدم یکم دپرسم. نمی‌دونم. استرس دارم. ولی نه زیاد. انگار که هنوز باورم نشده. فردا قراره با پری‌ماه درس بخونم. چون اونم استرس داره. دوتامون ازاینکه درسامون رو جمع نکردیم یه جورییم. امیدوارم خوب پیش بره. نه عالی پیش بره. امیدوارم؟ آره، به قول شریفی “آدمی به امید زنده‌اس.” 
فردا کنکور عمومی میزنم چون حس می‌کنم یکم دور شدم از حالش. از ریاضیم مطمئن نیستم ولی اشکالی نداره. فعلاً وقت این‌چیزا نیست.
“و ألّذین آمنوا و تطمئنَّ قلوبَهم بِذکر الله، ألا بِذکرِ اللهِ تطمئنُّ القلوب.”
-

عـاقبت

  • شنبه ۲۵ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۵۱

وُگر به خشم رَوی صد هزار سال زِ من

به عـاقبت بـه من آیـی، که منتهـات منـم

                                                مولانا

-

کنکور-یادداشت۲۲

  • شنبه ۲۵ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۱۱

آیا من شبیه جامعه‌شناسی شدم؟ بله. مخصوصاً یازدهم، ۸ درس آخر. از ساعت ۴ تا ۷ با پری‌ماه یک ضرب بدون اینکه بریم پایین و توچالمون رو بگیریم درس خوندیم. این روزای آخر اغلب باهم درس می‌خونیم. کار که به جغرافی و تاریخ و جامعه می‌رسه پری میاد تو و می‌پرسه: what do you have Hosseini و من‌هم چون به علت تنبلیم در این سه درس همیشه تو برنامه دارمشون می‌گم همون چیزی که باید. می‌ریم اتاق پری و اینقدر درس می‌خونیم تا زنگ بخوره. بعد می‌زنیم قدش و من می‌گم خسته نباشین خانم حسینی. همایشتون خیلی عالی بود. یه وقتایی هم باهم حرف می‌زنیم. از روحیاتمون می‌گیم، از سرگذشت یک‌جاهایی مشترکمون، از آرزوهامون، از علی‌ها، از همه‌چیز. کی باورش می‌شد من و پریماه اینقدر شبیه هم باشیم؟ کی باورش می‌شد وقتی دارم ریز‌ترین ویژگی‌های شخصیتی‌م رو می‌گم پری فقط نگاه کنه و بگه: حس می‌کنم داری من رو بازگو می‌کنی. خیلی چیزای کوچیک و عجیب و حتی بزرگ و ناعجیب. (-باز کلمه ساختی مونا؟ -عذر می‌خوام الکساندر)‌ اصلاً تصورم نسبت بهش خیلی خیلی عوض شده این چند وقت. البته طی عملیاتی در اواخر بهار ۹۸ خیلی نسبت بهش ناخواسته شناخت پیدا کردم ولی خب الان از زبون خودش خیلی متفاوته. اون هم متعجبه از من. باورش نمی‌شد من همچین کیفیت‌هایی داشته باشم. حداقل به ظاهرم نمی‌خوره از نظرش.
این اواخر فرهنگ داره عجیب میشه. نه که بگم ذره‌ای نفرتم نسبت به کادر اوسکول و تمام بچه‌هایی که تا خرخره این سه‌سال پشت سرم حرف زدن کم شده‌ها. نه ابدا! ولی خب حس می‌کنم دارم با زوایای پنهان شخصیتا آشنا می‌شم. حتی وقتی دیشب اون فرهنگیی که هیچ‌وقت(دروغ نگم تا یه جایی می دونستم) فکر نمی‌کردم از من خوشش بیاد بهم حسن یوسف داد تا بعد فرهنگ یادش بیوفتم. یعنی می‌خوام بگم من تو فرهنگ اون آدمی نبودم که جز رفیقام کسی دلش بخواد برام تنگ بشه ولی در کمال ناباوری یکی گل میده، اون یکی سعی می‌کنه در شوخی رو باز کنه(خجالت نمی‌کشه؟ من که می دونم چقدر زر زده پشت سرم)، اون یکی بهم لبخند می‌زنه و اونی که می‌دونم ازم خوشش میاد بهم نگاه نمی کنه. به هرحال داره می گذره و من تا ۴ روز دیگه وقت دانش آموختن دارم و بعد از یک دوره یللی و تللی کردن باید دانش رو بجویم. تا ۴ روز آینده می‌رم فرهنگ و تو اتاق بوالی درس می‌خونم. فقط ۴ روز مونده به حفظ کردن تعداد دفعاتی که معاهدات سیاسی به کشور‌های استعمارگر کمک کردن که استثمار کنن. خیلی چیز‌ها قراره عوض بشه. ولی فکر کنم برای تغییرات آمادم.:))))

-

کنکور-یادداشت۲۱

  • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۹
  • ۲۲:۴۲

با اسنپی زنگ زده بودیم پشتیبانی اسنپ چون پرداخت آنلاینم رو نشون نمی داد. از کنار نیکانی‌ها گذشته بودم و از نگاهای دو طرف معلوم بود چقدر خسته‌ایم. مامان خونه نبود. بابا کلیه‌اش درد گرفته بود. مامان رسید خونه. گفت کنکور تعویق افتاده. تلوزیون رو روشن کردم. ''آزمون سراسری ۹۹ تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاد.'' به بابا نگاه کردم. گفت بیا بغلم دخترم. بغلش کردم. گفت گریه کن، گریه کن خالی شی که خیلی چیزا تو دست ما نیست ولی مجبوریم فقط باهاشون کنار بیایم. گریه کردم. تا تونستم گریه کردم. سفت گرفته بودم و فقط به این فکر کردم که تا کجا باید به خودم ثابت کنم که من اگر چیزی رو می‌خوام امکان اینکه به دستش نیارم صفره؟

به کجا چنین شتابان؟
گوَن از نسیم پرسید.
-"دلِ من گرفته زینجا،
هوسِ سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
-"همه آرزویم، امّا
چه کنم که بسته پایم ..."
-"به کجا چنین شتابان؟"
-"به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم."
-"سفرت به خیر!‌ امّا تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام  ما را."
                          م.سرشک

-

کنکور-یادداشت۲۰

  • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۵۰

فکر معقول بفرما عزیزِ دل! گلِ بی‌خار کجاست؟ (تعویق سوم)

-

تو را

  • جمعه ۱۷ مرداد ۹۹
  • ۱۸:۴۵

از میان تمام چیزهایی که دیده‌ام تنها تویی که می‌خواهم به دیدنش ادامه دهم.

-

ما هیچ‌وقت نباید به پاریس بریم

  • جمعه ۱۷ مرداد ۹۹
  • ۱۸:۴۴

بذار باهات رو راست باشم. ما دو نفر همیشه پاریس رو داریم، درست.
ولی اگه رفتیم پاریس، اونا اشتباهی به عنوان یکی از آثار هنری میکل انژ گرفتنت، بردنت لوور، یه شیشه ضخیم و بزرگ دورت کشیدن و حتی نذاشتن ازت عکس بگیریم، ازت شبانه روزی محافظت کردنو نتونستم بدزدمت ما میخوایم چیکار کنیم؟

(آنچه در اینستاگرام گذشت، ۲۹فروردین۹۸)

-

عنایت

  • جمعه ۱۷ مرداد ۹۹
  • ۱۸:۳۵

یعنی حتى الحجر الصحی ما خلّاک تخلق حدیث معی، تنتظر وش؟ الحرب العالمیة الثالثة؟

-

حقیقتا‌ً

  • پنجشنبه ۱۶ مرداد ۹۹
  • ۱۵:۱۸

زیباترین حقیقت زندگیم اینه که هر‌وقت بین آدمای دوست‌نداشتنی گیر میوفتم با فکر کردن به تو می‌تونم خودم رو از زمین جدا کنم. 

-

من قلبی سلام لبیروت

  • چهارشنبه ۱۵ مرداد ۹۹
  • ۱۸:۱۳

هنگامی که بیروت می‌سوخت 
و آتش نشان‌ها لباس سرخ بیروت را می‌شستند 
و تلاش می‌کردند تا 
گنجشککان روی گل‌های گچبری را آزاد کنند. 
من پابرهنه در خیابان‌ها 
بر آتش‌های سوزان و ستون‌های سرنگون 
و تکه‌های شیشه‌های شکسته می‌دویدم 
در حالی که چهره‌ی تو را که بود چون کبوتری محصور 
جستجو می‌کردم 
در میان زبانه‌های شعله‌ور 
می‌خواستم به هر قیمتی 
بیروت دیگرم را نجات دهم 
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود 
همان بیروتی که ما دو را 
در یک زمان آبستن شد 
و از یک پستان شیر داد 
و ما را به مدرسه یدریا فرستاد 
آن جا که از ماهی‌های کوچک 
اولین درس‌های سفر را و 
اولین درس‌های عشق را یاد گرفتیم 
همان بیروتی که آن را 
در کیف‌های مدرسه‌مان با خود می‌بردیم 
و آن را در میان قرص‌های نان 
و شیرینی کُنجد 
و در شیشه‌های ذرت می‌گذاشتیم 
و همانی که آن را 
در ساعات عشق بازی بزرگمان 
بیروت تو 
و بیروت من 
می‌نامیدیم

              قبانی

-

حسن

  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۹۹
  • ۲۲:۰۴

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی

در وهم می‌نگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی

                                            حافظ

-

کنکور-یادداشت۱۹

  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۹۹
  • ۲۰:۴۴

دیدی تعویق نخوردیم؟ دیدی گفتم؟ از این به بعد به‌جای اختاپوس جام‌جهانی منو باید ببرن اینور اونور. با هیچ‌کسم میل سخن نیست.:)))))))))))
۱۵ روز تا ادامه بیگ‌بنگ تئوری:)))))))))))))))))))

-

پایان یک دوره

  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۹۹
  • ۲۰:۴۱

حوالی ساعت سه صبح خودم را غرق می‌کنم در غم‌هایت. تمام شهر را تا به اینجا دویده‌ام.
تار و تاریک. سیاهی کنارم زده. دارم خودم را در دردِ تو با خودم شریک می‌کنم.
دستِ سکوت را گرفته‌ام، می‌خواهم ثابت کنم چقدر مشتاقم. وقتِ طلوع است امّا مشرق‌ها را سرما دربرگرفته، می‌خواهی ثابت کنی چقدر بیزاری.
کوچه‌ها مبهم‌اند. صدای نجوایِ فریادت می‌آید.
باید فرار کنم. گوش‌هایم را بگیر، دیگر پر شده از همه نخواستن‌های بی‌صدایت.
(آنچه در اینستاگرام گذشت، ۱۷بهمن۹۸)
-

Survived

  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۹۹
  • ۰۷:۳۷

It took all the strength I had not to fall apart. Kept trying hard to mend the pieces of my broken heart. And I spent so many nights just feeling sorry for myself. I used to cry
But now I hold my head up high and you see me, Somebody new
I'm not that chained-up little person and still in love with you
And so you felt like dropping in and just expect me to be free. Well, now I'm saving all my lovin' for someone who's loving me
Go on now, go, walk out the door. Just turn around now, 'Cause you're not welcome anymore
Weren't you the one who tried to break me with goodbye ?Do you think I'd crumble ?Did you think I'd lay down and die? Oh no

(برای اون روزایی که اینو گوش می‌دادم)

-

کنکور-یادداشت ۱۸

  • يكشنبه ۱۲ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۴۷

اولین بار که قرار شد کنکور تیر نباشه و بیوفته هفته اول مرداد خیلی اذیت نشدم. بیشتر به این فکر بودم که می‌تونم درصد‌هام رو بالاتر ببرم. اینکه می‌تونم بیشتر درس بخونم. بعد گفتن ۳۰ مرداد شده و اون موقع یکم اعصابم خرد شد. گریه‌ام گرفت و به تمام برنامه‌هام که تو تقویم لیست شده نگاه کردم. یادمه ۱۰۶ روز مونده بود. ولی درسم رو می‌‌خوندم. خیلی وحشت کرونا تو وجودم نبود. خیلی هم خسته نبودم. دیر درس خوندن رو شروع کرده بودم و هنوز خیلی مطالب برام جدید بود. حالا شاید تو ظاهرم انگار خیلی عصبانی بودم ولی خودم می‌دونم که خیلی برام اهمیت نداشت. به هرحال اوج سختی که تحمل می‌کردم ساعت شش صبح بود که با جنگ تن به تن می‌رفتم زیر دوش سرد. حالا دوباره با مخالفت وزیر علوم و موافقت وزیر بهدشت برای تعویق و رفتن مسئله به مجلس و بستگی داشتنش به رئیس مجلس که قالیبافِ موافق تعویق باشه قرار شده تعویق بیوفته. فکر کنم هنوز هم اهمیت نمی‌دم. امروز نداف گفت مونا به هرحال برنامه داره. چه ۱۸ روز مونده باشه، چه سه ماه. آره می‌دونم که قراره چکار کنم. اونقدر خسته نیستم. هنوز هم تنها سختی که تحمل می‌کنم جنگ تن به تن شش صبحمه. البته با لغات ادبیات هم مشکل دارم ولی امیدوارم. می‌گن تقلب شده. موبایل و هندزفیری و اینا. شنیدن همه این حرفا اعصابم رو خرد می‌کنه. دلم نمی‌خواد بشنوم ولی با این موقعیت که آدما دارن سوء‌استفاده می‌کنن حاضر نیستم سؤالا رو جواب بدم. همینجوری سهمیه‌های مختلفی که گذاشتن تقلب هست. دیگه دبل که بشه عملاً هیچ. ندانم. 
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست؟

-

لطف

  • شنبه ۱۱ مرداد ۹۹
  • ۲۳:۱۳

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

                                             حافظ

-

کنکور-یادداشت۱۷

  • پنجشنبه ۹ مرداد ۹۹
  • ۱۲:۰۷

گفته بودم ۹۷ داخل درد داره؟ لعنت.

-

روز تو

  • چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹
  • ۲۲:۵۳

یه روزایی هست که ساعت‌ها توی تختم غلت می‌خورم. کار خاصی نمی‌کنم. نه کتابی، نه موزیکی. به سقفم نگاه می‌کنم و به این فکر می‌کنم که چقدر از ثانیه‌های زندگیم وقف تو شده. به این فکر می‌کنم که هر روز چند بار به یادت میوفتم و از ته قلبم حسرت می‌خورم که کاش اینجا بودی. روزایی هست که من به این فکر می‌کنم که چقدر به تو فکر می‌کنم. روزایی هست که تو تقویم باید به جای چندتا عدد ''روز تو'' نامیده بشه. ببینم توهم از این روز‌ها داری؟

(چیزی که در اینستاگرام گذشت، ۱۳بهمن۹۷)

-

کنکور-یادداشت۱۶

  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۳۹

دوباره بحث تعویق افتاده وسط و فکر می‌کنم حتی اگر بخوان کنکور رو هشت و نیم شروع کنن هم فرو می‌پاشم.

دقیق یادم نمیاد اون موقعی که کلافه نبودم کی بوده. فقط می‌دونم دلم می‌خواد زودتر تموم شه، ولی نه به هر قیمتی. موقعی که دارم راه می‌رم و درس می‌خونم، موقعی که از رو آیپد آزمون می‌زنم، موقعی که تنهایی ناهار می‌خورم، وقتی پتومو برمی‌دارم و به عطیه می‌گم بیست دقیقه دیگه منو بیدار کن، وقتی با بچه‌ها زیارت عاشورا می‌خونم، موقعی که خسته برمی‌گردم خونه با کلی قول و قرار که باید درس بخونی امشب. تو همه این موقعیت‌ها ذهنم خستس، روحم خستس، بدنم خستس. دوباره بحث تعویق افتاده وسط و فکر می‌کنم حتی اگر بخوان کنکور رو هشت و نیم شروع کنن هم فرو می‌پاشم.
لاغر شدم، قند خونم پایینه، زود سردم میشه، موهام بلند شده، الکی عصبانی می‌شم، یهو می‌زنم زیر گریه.
دلم دوست‌هام رو می‌خواد، دلم پاتر پارتی می‌خواد، دلم سریال‌هامو می‌‌خواد، می‌خوام برم عکاسی، می‌خوام برم تولد، دلم یه شام خیلی مفصل می‌خواد.
دوست دارم زودتر گوشی بخرم، قابشو عوض کنم، والپیپر خفن دانلود کنم، اسپاتیفایم رو پریمیوم کنم، اکانت فیدیبو رو شارژ کنم، پادکست دانلود کنم، شعر بذارم بیوم.
حرف‌هام تو گلوم مونده، تو بدنم راحت نیستم، لباس خوابم اونقدر راحت نیست دیگه، اتاقم شده خوابگاهم، شعر روی دیوار سه ماهه عوض نشده، شعرای روی شوفاژم کمرنگ شده، روی کتابام خاک گرفته، خیلی وقته جعبههای اسرارم رو نریختم بیرون.

خستم، کلافم، اذیتم و همه چیز روی هم داره جمع میشه. ای کاش من از تو برستمی به سلامت.

-

-

گزیر

  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۱۸

نخست
          دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامونِ من
                  همه چیزی
                                به هیأتِ او درآمده بود.
آن‌گاه دانستم که مرا دیگر
                                 از او
                                      گزیر نیست.

                                                      الف.بامداد

-

از عدم من هم برایت عایدی هست

  • دوشنبه ۶ مرداد ۹۹
  • ۲۱:۰۲

من سال‌ها پا‌به‌پای درد‌هایت اشک ریخته‌ام. سال‌ها لذّت‌هایت را تماشا کردم و برایت ایستادم. من تمام توان این تکیده تن را و همه لبخند‌ها را وقف تو کردم. من هربار از کنار نه که از پشت سر نگاهت کردم و درست به منزله مادری که فرزندش را مغرور می‌شود به تو افتخار کردم. بارها و بارها به لقب هزاران نفر تو را به خودت بازگرداندم. من حتّی برای تنهایی‌های تو زجر کشیدم. هربار خودم به اندازه تمام آنهایی که از کنارت رد می‌شدند و اهمیّتی نمی‌دادند، تو را تحسین کردم. من تو را با تمام وجود زندگی کردم. سال‌ها همانی بودم که آن هفت میلیاردِ دیگر باید می‌بودند. من برای تو هرچیزی که بود و نبود را پرداختم. من سال‌ها از این پیکر جان کندم و تقدیمت نمودم و حالا است که می‌توانم بی‌منّت 'جان من' صدایت کنم. تمام شده‌ام؛ در این شکی نیست. امّا تو به من اعتماد کن، از عدم من هم برایت عایدی هست.

(چیزی که در اینستاگرام گذشت، ۱۳فروردین۹۹)

-

کنکور-یادداشت۱۵

  • شنبه ۴ مرداد ۹۹
  • ۱۲:۵۰

Being a kunkory be like:”من پنج‌شنبه و جمعه درس نخوندم. تا کنکور کنسل نشده خبر هیچیو بهم ندین.” On my fuckin door.

-

نگاهت

  • چهارشنبه ۱ مرداد ۹۹
  • ۰۰:۰۶

من نگاهت را خواهانم. نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت، نگاهت. آن چشم‌ها من را از بین خواهد برد.

-