- جمعه ۳۰ دی ۰۱
- ۱۹:۰۰
هدف علی از گفتن خطبههای نهج البلاغه کاملاً مشخصه. من بلدم. تو بلد نیستی. من فاضلم. تو نیستی.
-
هدف علی از گفتن خطبههای نهج البلاغه کاملاً مشخصه. من بلدم. تو بلد نیستی. من فاضلم. تو نیستی.
-
• پیامهای ناگهانی و پشت سر هم: «مون، مون، مون»
• بوی وازلین نارگیلی جدید برای مرطوب کردن لب
• چراغ سفید جدید اتاق که به اندازه کافی نور داره
• مرتب کردن وسایل پخش تو اتاق قبل خواب
• آلبوم Midnight تیلور
• پومودور
• ویدیوهای Stusy music یوتیوب
• ۸ روز تعطیلی بین دو ترم
• سرما
-
حالا که دارم هر کاری میکنم که مخزن الاسرار نخونم، میام یکم مینویسم. تا حالا آزمون ۴تا واحد رو دادم، میشه دو تا امتحان. تا پس «بالاخره ترم پنج» رو بنویسم میگم که آزمون تربیت بدنی فان بود ولی چون کم ورزش میکنم بدنم درد گرفته بود. آزمون زبان عمومی هم چرت و پرت محض بود. فکر کنم ۳۰ دقیقه بعد آزمون ۷۰ تا تست رو زده بودم. امروز چکمه پوشیدم با اینکه میدونستم خیلی کفشهای ناراحتین ولی مطمئن بودم انقلاب تا زانو برف اومده. به میم. هم گفته بودم زود راه بیفته چون تو تهران کم پیش میاد که برف بیاد. رفتم انقلاب یه قطره آب نچکیده بود از آسمون. البته وقتی از جلسه آزمون برگشتم تگرگ شروع شد ولی اصلاً ننشت روی زمین و الکی چکمه پوشیدم. سر کتونیهام سلامت. برای مامان هم از مغازه سر منیری جاوید یه لباس بافتنی خریدم. میم. هم دوتا امتحانش رو داد امروز. حالا ۳ تا امتحان تا فارغ التحصیلی راه داره. من؟ در کمترین حالت یک سال و نیم. آزمون بعدی نظامیه ولی یاد دکتر ترکی عزیزم میفتم و کلهم خراب میشه.
بیشتر امروز پیش کیا و هـ. و م.ش. بودم. م.ش. که در اصل ش.م. عه(من اینطور صداش میزنم.) یکم سکسیسته و اذیت میشم گاهی ولی حوصله ندارم حرفی بزنم. نسبت به مه. هم خیلی mean رفتار میکنن. خب حداقل جلوی من که میدونید با مه. دوستم دربارهش اینطور حرف نزنید. من از روابط این ورودی ۹۸ سر در نمیآرم. ورودی خودم خیلی همه چیز سادهتره. تنها روابطمون روابط جزوه گرفتنه. اینکه من هم بسیار گوشهگیر شدم و کلاً زندگی اجتماعیای که بقیه تو ذهنشون دارن رو ندارم، خیلی تأثیر گذاره. فعلاً کافیه. شاید حوصله مخزن خوندنم آمده باشه. اگر نیومده بود دیگر کار به زور و پومودور می کشه.
-
Come on, let's fight, don't be politeYou know the knife that cuts me deep You treat me tough, we call it love But it's your blood, I'm gonna bleed
-
صدای تلوزیون اذیتم میکنه. چی میبینی آخه از اون جعبه؟ چرت و پرت. چرت و پرت محض. حتّی حواست هم نیست. حداقل صداشو قطع کن. همهش داد و بیداد، گریه، فریاد، نعره. بابا تو این خونه یکم آرامش نداشته باشم؟ اه.
-
alone
تنهاییای که این روزها حس میکنم جدیدترین تنهاییایست که تا به حال حس کردهام. آنقدر از همه چیز فاصله دارم که شبها فکر میکنم تمام روز را مثل یک فیلم تماشا کردهام. طعم غذاها را حس نمیکنم. کمتر خوابم میآید. کمتر سردم میشود. وقتی با سین. حرف میزدم فکر میکردم تمام وقایع تا گلویم بالا میآید و همان جا دفن میشود. فکر میکردم چقدر از او هم دور هستم و سین. یکی مانده به آخرین امید من بود. که ببینمش و با لمس دستش دوباره باز گردم اما گرمای آن هم به لایه دوم یا سوم پوستم رسید و پس زده شد و او فکر کرد دست من هم گرم است، که من هنوز زندهام اما فقط گرمای پسزده دست خودش بود که حسش کرد. صبح وقتی نیک جوردن را به خود نزدیک کرد و بوسیدش یک لحظه به دنیا برگشتم و لبخند زدم و بعد پوف. دوباره شانههایم افتاد و تمام شد. به آدمها نزدیک میشوم ولی بدنم آن جا میماند و روحم کشیده میشود به عقب و پرت میشود دو سه متر آن طرفتر اما هنوز مرتبط به بدنم است و کشیدگیاش را حس میکنم. شعرها و قصهها چیزی را درونم روشن نمیکنند. آخرین امیدم دیدن میم. است. شاید این بار دستم را در دستش بگذارم، سرم را بر شانهاش و این بار که از همان نزدیک به من خیره شد، دوباره جنبشی را در بدنم حس کنم. که بتوانم این بار راه دانشگاه تا مترو را بدون اینکه «اشک بریزم و هیچ حسی به گریهام نداشته باشم» طی کنم.
-
اگر یک روز از من بپرسند اجازه حضور کدام هیأت علمی دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به مجالس علمی ستم محسوب میشود بعد از اینکه زیر لب میگویم «شفیعی کدکنی»، چون هنوز قبح ذم ایشان را گفتن خوب نریخته است، بلند میگویم جناب ترکی.
«این بحث کاملاً علمی است»:
تایوین لنستر گفت: «Any man who must say, "I am the king" is no true king»
در کلاس جناب ترکی ممکن است بحثهای زیادی شکل بگیرد. بحثهای فلسفی، اعتقادی، سیاسی، علمی(تجربی) و گاهی هم ادبیاتی. بعداً به اینکه این تعدد موضوعی از کجا سرچشمه میگیرد خواهم پرداخت. جناب ترکی نظر خود را در باب این مسائل عنوان میکند، دقیقههای طولانی صحبت میکند و استدلالها و صغری کبریهای متفاوت رو میکند و در آخر، وقتی قیافه آنهایی که سر کلاس بیدارند فریاد میزند «در آن مغز چه میگذرد؟» با عبارت «این بحث کاملاً علمی است.» سخن را به انتها میرساند. حجت بر شما تمام است دانشجویان. این بحث علمی است. یک روز یادم است سر کلاس میخواست خانه تمام آتئیستها را خراب کند، با کمی تغییر نقل قول گفت: «این میز شعور دارد؟ نه. پس روح یک چیز خارج عالم ماده است.» وا عجبا! الله اکبر! آیا کسی در جهان به این فکر کرده بود؟ این ایدههای نو! به به! این بحث هم کاملاً علمی بود.
نه به «نمیدانم»:
در بالا گفتم بحثها در کلاس این استاد متعدد و بیشمار است. درست است که نام این دو واحدی ناقابل به اسم یک شاعر بزرگ است اما خواندن ۱۰ بیت در هر نوبت کفایت میکند. به جایش باید بحثها هربار به قهقرا بروند. به هر حال در این کلاس ۲۰ نفری هر کسی به یک موضوعی علاقه دارد. یک نفر فلسفه اسلامی میخواند، یک نفر مشتاق علم تجربی است، یک نفر در ادیان و مذاهب چیزکی میداند و الی آخر اما جناب ترکی؟ همه اینها را میداند. سر چشمه هر بحثی باز شود، دکتر ترکی حداقل ۱۰ دقیقه سخنرانی آماده در جیب دارد و همه را مطالعه کرده است. درست است، موهایش سفید شده اما دایره وسیع مطالعات ایشان هرکسی را به شگفتی وا میدارد و خرقه میاندازاند. تاریخ زبان فارسی؟ میدانم. حدیث؟ میدانم. کلام؟ میدانم. سیاست؟ میدانم. عرفان؟ میدانم. فمنیسم؟ میدانم. اصلاً نقل قول میکنم که یک بار گفت: بیایید وقتی وقتمان آزادتر بود و در کلاس نبودیم درباره همه این چیزها باهم بحث کنیم؛ و همه این چیزها منظور بحثهای آن جلسه بود که تمام علوم ذکر شده این پاراگراف را در بر میگرفت. البته از انصاف پایین نیایم. یک بار از ایشان «نمیدانم» را در جواب به اطلاعات جدید یک دانشجو شنیدهام امّا تکیه کلام آنقدر برش سبک بود که باید خوب دقت میکردی تا میشنیدی، مثل یک صدای مبهم و دور که ضعیف به گوش میرسد و آن هم با سیلی از «البته این که شما میگویید اصلاً ربطی به این بیت ندارد.» همراه شد.
نه به شاهد مثال و بررسی علمی:
البته بر سر این تقصیر را بر گردن جناب ترکی نمیبینم. بنیاد این رشته اینطور بنا شده و هر چقدر مدارج طی کنی بیشتر با آن مواجه میشوی. که چه؟ غرق در ابیات شاعر بزرگ هستی که ناگهان کلمهای غریب به چشم میآید. جناب ترکی مانند هر استادی معنای کلمه را بازگو میکنند اما نه آنکه تو حدس میزنی یا قبلاً در متون دیگر دیدهای. یک معنای دورتر. بعد از گشتن در پیکره فرهنگستان و نیافتنش، همان جا درخواست شاهد مثال میکنی اما ارجاع داده میشوی به فلان مقاله که اتفاقا برای خود جناب ترکی است. و درخواست پایینتری میکنی و یک آمار تقریبی از این معنای نوظهور میخواهی که در طغیان پاسخهای بیربط سوال گم میشود، دانشجوهای دیگر کلافه میشوند و تو برای آنکه کمتر ناله و نفرین بشنوی، رهایش میکنی.
سوء استفاده حداکثری از جایگاه استادی:
من متکلم وحده نیستم، دوست دارم سوالاتتان را بشنوم، نظراتتان را بدانم اما میان حرف شما میپرم، نمیگذارم ادامه بدهید و وقتی کلام تمام شد با یک جمله «اینهایی که سکوت میکنند معلوم است در مغزهایشان چیزهای با ارزشی میگذرد.» کاسه کوسهها را سر دانشجویی که دارد تلاش میکند تا از تیر باران اطلاعاتی که با آن مخالف است نجات یابد میشکنی. به همین راحتی. بله، ساکت باشید تا من حرف هایم را بزنم. البته این را که جناب بخوانند اعتراض میکنند که من همیشه به سوالات شما گوش دادهام. درست است اما پاسخگویی تحقیر آمیز (تحقیر در لحن نیست. در محتوای کلام است.) صد بار بدتر از آن است که اصلاً سوال دانشجو را نشنوید.
باید بعد از اتمام این ترم مقالههای این استاد را ورق بزنم، تجربه ثابت کرده از مقالهها متن بیشتری میتوان ساخت و حالا حالاها حرف برای گفتن هست. تا بماند برای بعد.
-