۳۰ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۷۲۲

  • شنبه ۳۰ مهر ۰۱
  • ۰۸:۴۸

وات د فاک؟

-

TAY,TAY,TAY

  • پنجشنبه ۲۸ مهر ۰۱
  • ۱۱:۳۹

آلبوم جدید Tay بعد از یک ماه تو بدنم دوپامین ترشح کرد.

-

چطور

  • پنجشنبه ۲۸ مهر ۰۱
  • ۰۰:۱۱

-چطور بعد از این می‌شه به زندگی عادی برگشت؟ عاشق شد؟ درس خوند؟ خوابید؟ نفس کشید؟ چطور؟

-حسرتم به این زن من رو به خاک و خون می‌کشه. نگاهش کن. سینه‌اش را جلو داده، چشماش استوارن و اعتماد به نفس داره. اسم و رسم ایرانی داره ولی خوب فرار کرده از این خاک به لعنت کشیده شده. از این خاک خونی و زمین سوخته. لعنت بر این درد و ضرر! قراره این زن موفق بشه. موفق‌تر از چیزی که حالا هست. جوان‌‌ترین وزیر تاریخ سوئد. فکرش را بکن. چه حسرتی دارم! چه حسرتی!
آن زن

-بسیار بهم ریخته‌ام. باید برم ولی نمی‌ذارن برم. نمی‌‌خوام بخوابم. نمی‌‌خوام بخوابم. نمی‌خوام بخوابم.

-

برای تنفرم

  • چهارشنبه ۲۷ مهر ۰۱
  • ۲۱:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تغییر دهد یا رها کند

  • سه شنبه ۲۶ مهر ۰۱
  • ۱۷:۲۹

در هر ثانیه هزار معنای مختلف به یک مفهوم حمله می‌‌کنند و  آن را به کلی تغییر می‌دهند. این به خاطر سرعت سرسام آوری‌ست که انسان به جهان پیرامونش داده است. به صورت بسیار گسترده‌ای می‌توان گفت هیچ چیز با ثانیه قبلش یکسان نیست. ما به عنوان گونه‌ای که این معانی را می‌بخشیم سعی می‌‌کنیم مغلوب این فرایند نشویم. انسان پویا سعی می‌کند معانی جدیدی که هم‌نوعانش به کنش‌هایش داده را در نظر بگیرد و با توجه به ارزش‌هایش آن را تغییر دهد یا رها کند.

-

۷۱۷

  • سه شنبه ۲۶ مهر ۰۱
  • ۱۶:۲۱

قفل شده. تلخ شده.

-

۷۱۶

  • دوشنبه ۲۵ مهر ۰۱
  • ۲۰:۱۲

هر دفعه از اینکه آدم‌ها مجبورن بهش خواهش کنن یه لبخندی رو لبش میاد. تنها راه پاک شدن دنیا مردنشه. تمام.

-

۷۱۵

  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۲۳:۲۹

امروز تموم شه خیلی بهتر می‌شه. 

Btw, black nail polish and light therapy. 
-

714

  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۲۳:۱۴

-

۷۱۳

  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۱۹:۲۱

کاش امروز اون روزی بود که رفتیم تو آکواریوم گیاه‌‌های مدرسه و هواش خنک و عجیب بود و سکوت.

-

۷۱۲

  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۱۸:۴۲

احساس افسردگی داره منو از هم می‌پاشونه.

-

گزیده اخبار

  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۱۳:۵۱

پام پیچ خورد. 

-

۷۱۰

  • شنبه ۲۳ مهر ۰۱
  • ۰۰:۲۱

اگر برگشتی ببینی این روزها چه حس و حالی داشتی بدون که کم کم داشتی عقلت رو از دست می‌دادی.

-

۷۰۹

  • شنبه ۱۶ مهر ۰۱
  • ۲۰:۲۴

این روز‌ها زندگی این دختر تمام چیزیه که نیاز دارم زندگی من باشه.

-

۷۰۸

  • شنبه ۱۶ مهر ۰۱
  • ۱۱:۱۹
  • ۱ نظر

من معمولاً ناامیدم.

-

۷۰۷

  • شنبه ۱۶ مهر ۰۱
  • ۱۱:۱۷

دیدن ولاگ‌‌هایی که همیشه می‌دیدم این چند روز شده شکنجه. یادمه این دختری که دنبالش می‌‌کردم برای دبیرستان درس می‌‌خوند و تفریحاتش رو می‌‌کرد، دانشگاه ادینبورگ قبول شد، الان از زندگی پاییزیش ولاگ می‌ذاره. درسش رو می‌‌خونه، لباس‌های جدید امتحان می‌کنه و... . قبلاً همه این چیز‌ها انگیزه بودن برام. وقتی ولاگ‌هاش رو می‌دیدم به خودم می‌گفتم خب، تو هم خودت رو جمع و جور کن. صبحانه خوب بخور، کتابت رو شروع کن و برای ترمت برنامه بریز. یادمه چه برنامه خوبی برای ترم ۵ ریخته بودم. ترمی که بالاخره می‌‌خواستم رنک بشم. دیگه سال سوم دانشگاهمه و باید برای معدل آخرم تلاش می‌‌کردم. امّا! نشد.
کلاس‌‌ها رو اعتصاب کردیم. حالا دانشگاه نمی‌رم که اصلاً بخوام نمره‌ای بگیرم. سال اول و دوم که عملاً نگذشت. این هم از سال سوم. نمی‌دونم مجبور می‌شم‌ حذف ترم کنم یا نه. زندگی برام سخت شده. خیلی سخت! دیر از خواب بیدار می‌شم و دیر می‌خوابم. اعصابم مدام بده. سر درد دارم و نگرانم. نمی‌تونم درست تایپ کنم و اعصابم رو خرد می‌‌کنه. بسه.

-

امروز، نه همه‌ش

  • سه شنبه ۱۲ مهر ۰۱
  • ۲۲:۱۱

-

۷۰۵

  • سه شنبه ۱۲ مهر ۰۱
  • ۱۱:۵۷

مطمئن نیستم چرا استرس دارم. اینجا نشستم، منطق الطیر می‌خونم(البته مقدمه شفیعی بر منطق الطیر)، خلاصه می‌نویسم، قهوه‌ام رو می‌‌خورم، آهنگ گوش می‌دم و سر و صدای زیادی نیست ولی قلبم فشرده‌ست. غم نیست، استرسه. غمگین هم هستم البته ولی کم. شب‌هایی که سین. پیشم می‌مونه حالم خیلی بهتره. امرزو صبح تو مترو بهش گفتم وقی پیششم همه چیز آروم‌تره. سرش رو گذاشت رو شونه‌م و گفت کاش یک ربع بیشتر می‌‌خوابیدیم. قلبم روشن شد از این جمله. من تنها که باشم هیچ وقت با خودم نمی‌‌گم کاش یک ربع بیشتر می‌‌خوابیدم. همیشه تو ذهنمه کاش یک ساعت زودتر بیدار شده بودم. برای همین همیشه مضطربم و باید زود برسم به کارهام. ولی با سین. زندگی رو دور آروم‌تریه. با این که می‌دونم ۱۰ متر اونور‌تر نشسته و داره با ی. حرف می‌زنه ولی بدنم راحت نیست. کاش اینطور نبودم.

-

704

  • دوشنبه ۱۱ مهر ۰۱
  • ۱۱:۵۳

And if somebody hurts you, I wanna fightBut my hands been broken one too many timesSo I'll use my voice, I'll be so fucking rudeWords they always win, but I know I'll lose.

-

۷۰۳

  • دوشنبه ۱۱ مهر ۰۱
  • ۱۱:۳۳

از سر درد و استرس خشکم زده. فکر می‌کنم از سال ۹۶ به بعد خوشی ندیدم. قبلش هم عقل نداشتم که خوش بودم. می‌دونم آدم‌ها از زمانی که عاقل شدن در درد بودن. از ۱۲۸۵، از ۲۰، از ۳۲، از ۴۲، از ۵۷، از ۶۷، از ۷۸، از ۸۸، از ۹۸ و... .

-

۷۰۲

  • شنبه ۹ مهر ۰۱
  • ۲۲:۱۳

کاش منم تو زوریخ سوئیس اعتراضم رو نشون می‌دادم. همه جوره از این آب و خاک خسته‌م.

-

این هم ثمره استرس این دو هفته

  • جمعه ۸ مهر ۰۱
  • ۱۸:۱۹

این هم ثمره استرس این دو هفته. امروز وقتی از تخت بلند شدم درد خیلی عمیقی دنده‌‌های آخرم رو گرفت و بعد پخش شد سمت شکمم و اونقدر زیاد شد که حالت تهوع گرفتم. یک ساعتی صبر کردم تا مگر خوب شم. معمولاً به خاطر نوع بدنم از این درد‌ها می‌گیرم و با دراز کشیدن خوب می‌شم. یک ساعت گذشت و خوب نشدم. زنگ زدم دکتر و گفت به جز استرس و اضطراب دلیل دیگه‌ای نمی‌دونه برای این نوع درد. یک نوع اسپاسم عضلانی. شاید نتیجه دیشب کذایی که اول «برای» رو گوش دادم و گریه کردم. بعد «سال دیگر، ای دوست، ای همسایه...» رو خوندم و شعر اولش بسیار اذیتم کرد. نتونستم بخوابم پس دستبند گیتارم(!!) رو بافتم و تا ۳ شب سریالم رو تموم کردم به امید اینکه خوابم ببره یه جاییش و فردا با حال بهتر بیدار شم. نشدم. یعنی بیدار شدم ولی نه با حال بهتر. تا فردا، تا پس فردا، تا هفته دیگه.

-

۷۰۰

  • جمعه ۸ مهر ۰۱
  • ۱۲:۲۹

دیشب اخوان خوندم، امروز دکتر بهم پوکساید داد. فکر می‌کردم پوکساید برای ارشد دکتری‌ست.:)

Btw here's to 700!

-

منطقه رأس السرطان

  • پنجشنبه ۷ مهر ۰۱
  • ۱۲:۰۷
  • ۱ نظر

از بزرگ شدن تو منطقه رأس السرطان خسته‌ام. کاش می‌تونستم این جمله‌ها رو به جای هر روز «امروز گرم‌تر شد از دیروز. مگه قرار نبود خنک شه هوا؟» تجربه کنم.

It’s pretty windy outside
Rainy days make me depressed. Let’s just stay in.
If you wanna go play with the snow you should add more layers.
Oh! What a beautiful sunny day!
It’s a bit chilly out there. You want some coffee?

-

یاد فرزانه پزشکی را در این‌‌‌ جا روشن نگه دارم.

  • پنجشنبه ۷ مهر ۰۱
  • ۰۰:۲۳

قطعاً امروز منتظر خبر مرگ فرزانه پزشکی نبودم. یادم هست که با او حرف می‌زدم و اگر می‌دانست که ۳-۴ سال بیشتر وقت ندارد! انسان عجیبی بود، از آن‌ها که دوست نداشتم نزدیکشان بشوم. اصلاً هم ادعا نمی‌کنم که از او خوشم می‌آمده ولی اینکه فرزانه پزشکی امروز بمیرد و تمام شود افتضاح است. افتضاح کم است اما واژه دیگری بلد نیستم. دو چیز بدترین قسمت این ماجرای احمقانه‌ست.
من پزشکی را با این حافظه بدم نسبتاً خوب به یاد دارم. هر چیزی که بود او دختر داشتن را خیلی دوست داشت. از میان دانش آموزانش دخترانش را انتخاب می‌کرد و امروز که فهمیدم سال پیش دختر خودش را به دنیا آورده بود و حالا او را از دست داده برایم خیلی سنگین است. فرصت نکرد از دختر داشتنش لذت ببرد. فرزانه پزشکی دیوانه‌وار دختر می‌‌خواست از این دنیا. آرزو نوک انگشتانت را لمس می‌کند و ناگهان عقب می‌کشد. می‌گذارد حسش کنی و ببینی‌اش اما نمی‌گذارد لذتش را ببری. آرزو بی‌رحم است.
فرزانه پزشکی لحظه‌ای در این دنیاست و لحظه دیگر نیست. تمام شده. رفته. تصاویرش مانده و نامش و یادش که همه این‌ها توهمی‌ست از وجود او. فرزانه پزشکی می‌تواند مادر من، دوست من، معشوق من، خود من باشم. لحظه‌ای هستیم و لحظه بعد به قول فرنگی‌‌ها: Poof

می‌‌خواهم امشب با این نوشته یاد فرزانه پزشکی را در این‌‌‌ جا روشن نگه دارم و با اینکه با عقایدش به وسعت مخالف بودم عزادار او هستم که تازگی‌‌ها فهمیده‌ام این عقاید را جز خدایان قدرت جدید و قدیمی کسی در ذهن ما نمی‌‌کارد. نباید برای آن بزرگان جلیل من نباشم. آنچه آن‌ها می‌‌خواهند را اطاعت می‌کنم جز گاه گاهی که بسیار غمگینم. راست یا دروغ، می‌دانم که یا اصلاً چیزی حس نمی‌‌‌کند یا به احتمال بسیار زیادی در آرامش است.

-

هفته اول مهر

  • چهارشنبه ۶ مهر ۰۱
  • ۱۵:۳۱

از هفته آخر مهر تا الان که باشد ششم مهر در بدترین حال‌ها به سر می‌برم. به هیچ عنوان نمی‌توانم کاری انجام دهم. کم درس می‌خوانم (به جز دیروز که بالاخره خودم را جمع و جور کردم و ۶۰ بیت منطق الطیر، ۱۰ صفحه مقدمه شفیعی و یک خطبه نهج البلاغه خواندم.)، کتاب نمی‌خوانم، ساز نمی‌زنم، زبان تمرین نمی‌کنم، استرس ندارم، غم ندارم، شادی ندارم. تنها چیزی که حس می‌‌کنم همان احساس عمیق تنهایی‌ست. مخصوصا که اینترنت‌ها را قطع کرده‌اند و آن احساس تقلبی آدم‌ها هم از بین رفته‌اند. من مانده‌ام و هیچ. دیشب بعد از آنکه ۳۰ دقیقه‌ای در تخت مانده بودم و خوابم نمی‌برد، گفتم شاید اگر کمی کتاب بخوانم اوضاع بهتر شود. نتوانستم یک صفحه هم بخوانم. گفتم به درک. چراغ را خاموش کردم و  خوستم آن راهنمای خوابیدن را پلی کنم و سعی کنم که بخوابم. دیدم دانلود یوتیوبم منقضی شده و نمی‌توانم دسترسی داشته باشم. به هر روشی که شده دوباره دانلودش کردم و ۲۰ دقیقه‌ای به آن گوش کردم. تنفس عمیق و تمرکز روی اندام‌‌های مختلف بدن برای خارج کردن انرژی. هیچ به هیچ. نشد که بخوابم. تاریکی داشت می‌ترساندم. چراغ کوچکی را روشن کردم که بتوانم ببینم. تاریکی محض اذیتم می‌کرد. نمی‌دانم به کدام لطایف الحیلی بود که بالاخره خوابم برد. صبح هم با بدن درد بیدار شدم و تا از روی تخت بلند شدم سردرد عظیمی را حس کردم. دیدم حوصله موسیقی ندارم. خواستم بنویسم و دیدم حوصله نوشتن هم ندارم. حوصله صبحانه خوردن هم نداشتم. الان هم که دارم می‌نویسم نمی‌دانم چه‌م شده و دارم می‌نویسم. احتمالاً حوصله نداشته باشم همین را ویراست کنم. سختم می‌شود دوباره نگاه کردن به همین متن. نمی‌دانم تاکی ادامه خواهد اشت. 

-

کاشکی من دایناسورت بودم

  • سه شنبه ۵ مهر ۰۱
  • ۱۷:۳۲

کاشک تنم بازیافتی خبر دل
کاشک دلم بازیافتی خبر تن
کاشک من از تو برستمی به سلامت
ای فسوسا کجا توانم رستن

رابعه بنت کعب

 

کتاب پیش آهنگان کمی ازم دور بود و می‌خواستم یکبار دیگه این شعر رو بخونم. گفتم سرچش می‌کنم این بار. نوشتم «کاشک من ...» و گوگل پیشنهاد کرد: «کاشکی من دایناسورت بودم.» می‌دونی چیه؟ کاشکی من دایناسورت بودم. شاید اینطور این همه غم و خشم و حسرت یک جا تو دلم نبود.

-

May

  • سه شنبه ۵ مهر ۰۱
  • ۱۱:۴۰

May There Be Peace And Love And Perfection Throughout All Creation.

-

۶۹۴

  • جمعه ۱ مهر ۰۱
  • ۲۲:۳۷

حمام رفتم، لباس‌هام رو آماده کردم، وسایلم رو شارژ کردم. آماده‌ام.

-

شهریور و مهر کذایی

  • جمعه ۱ مهر ۰۱
  • ۱۰:۱۵

چون شهریور و مهر ۱۴۰۱، وقتی فقط ۲۰ سالم بود اینطور گذشت: نگران دوست‌‌هام که ساعت‌‌هاست مکانشون معلوم نیست، نگران سلامتی عزیزانم که نمی‌تونم تو واتس اپ و تلگرام بهشون پیام بدم.

-