۱۵ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۷۳۷

  • يكشنبه ۲۹ آبان ۰۱
  • ۲۰:۵۱

خیلی کم می‌نویسم. خیلی کم و همه چیز درونم تلنبار می‌شه. امروز احساس خوبی نداشتم و ندارم. خیلی تو خیابون‌های انقلاب معلقم. از پرسه بدم میاد و پرسه نمی‌زنم ولی از این که زود برسم به مقصد همیشگی عصرها هم متنفرم. نمی‌خوام برسم اینجا. ولی باید برسم اینجا. وقتی از این ماجرا در بیام، استرس هر روز و هرشبم تأثیرش رو نشون می‌ده. از همه چیز ناگهان بریدم. ۸ ماه زمان زیادی نیست برای این همه تغییر. اینکه تو کمتر از یک سال تمام ماجرا از این رو به اون رو بکنم انرژی‌ای می خواست که من نداشتم. حالا که همه چیز تغییر کرده، می‌دونم که از انرژی اینده‌ام گذاشتم براش. 

-

ای

  • سه شنبه ۱۷ آبان ۰۱
  • ۰۹:۰۲

ای ایران! ایران! دور از دامان پاکت دست دگران، بد گوهران. ای ایران! ایران! گلزار سبزت دور از تاراج خزان، جور زمان.
-

۷۳۵

  • دوشنبه ۱۶ آبان ۰۱
  • ۲۳:۰۸

امشب استرس من رو داره، فردا بگذره زودتر.

-

۷۳۴

  • يكشنبه ۱۵ آبان ۰۱
  • ۲۰:۵۹

«طلاقت نداد، اینطوری شدی.»

نمی‌دونم تا به حال از جمله‌ای بیشتر از این منزجر شده بودم یا نه؟ طلاقت؟ این ضمیر احمقانهٔ پر از تحقیر چیه؟ چرا  حس می‌کنی زندگی مشترک اینه؟ من هیچ وقت نمی‌خوام ازدواج کنم. حالم از تمام مردها بهم می‌خوره. احمق‌های بی دست و پا.

-

733

  • يكشنبه ۱۵ آبان ۰۱
  • ۱۴:۴۱

I can hear the sounds of violins, long before it beginsMake me thrill as only you know how.

-

۷۳۲

  • شنبه ۱۴ آبان ۰۱
  • ۱۶:۵۴

امروز هیچ جوره نمی‌شه تحملم کرد. بی‌اعصابم، قفلم و مضطرب. بسیار خوابم میاد، تراپی بسیار اذیتم کرد و کارهام مونده و همه رو مقصر این اتفاقات می‌دونم. 

-

صاحب این وبلاگ یک لحظه فکر کرد دچار مرض عشق شده. اشتباه کرده بود.

  • سه شنبه ۱۰ آبان ۰۱
  • ۲۲:۵۹

من از ظهر در اشتباه بودم. در اشتباه محض. اشتباهی آنقدر بزرگ که ذهنم رو درگیر کرد و نتونستم مهم‌‌ترین تسک زندگیم یعنی درس رو بخونم. فرانسوی هم تمرین نکردم. حالا متوجه شدم در اشتباه بودم و دارم اشتباهاتم رو جبران می‌‌کنم. یعنی دارم تا الان که ساعت ۱۰:۵۷ شبه درس می‌‌خونم. در حالی که باید خواب باشم. اشکالی نداره. بنده فردا هم درس می‌‌خونم و تاوان اشتباهم رو پس می‌دم. میم. در این راه کمک بزرگی بود. ممنونم میم..

-

۷۳۰

  • سه شنبه ۱۰ آبان ۰۱
  • ۱۸:۲۵

۶ دقیقه به احترام خبطی که کردم به سقف زل می‌زنم.

-

۷۲۹

  • سه شنبه ۱۰ آبان ۰۱
  • ۱۴:۰۳

کیا گفت: کتاب برون واقعاً قهوه‌ایه. :)

-

Well said

  • يكشنبه ۸ آبان ۰۱
  • ۱۳:۲۶

Anxiety can tell us a good deal about ourselves because we are anxious in situations in which our core issues are in play. I am anxious because something I repressed is resurfacing, and I want to keep it repressed.

-

I find it dizzying

  • جمعه ۶ آبان ۰۱
  • ۲۳:۴۴

دوست دارم این روز‌‌ها روزانه بنویسم و درباره وقایع هر روز و حسی که بهشون دارم توضیح بدم ولی خیلی قفل شده‌ام. گرفتارم. می‌دونم این روز‌‌ها، روزهای تاریخ سازی هستن و حتی اگر کس دیگه‌ای نخونه من می‌خوام دوباره بخونمشون. یا تلخ‌ترین می‌شه یا پیروزی و هر دو رو باید خوند ولی چه کنم که نوشتن از توانم خارجه. روزهای اول خیلی بدتر بودم. بذار اینطور بگم. ۲۰ روز اول سیاه‌ترین روز‌‌ها بود. حالا خودم رو مشغول می‌‌کنم. بیشتر از همه با دانشگاه. درس می‌خونم و برنامه می‌ریزم. عصرها خسته بر می‌گردم خونه. اما فرق رو متوجه می‌شم. حداقل ۶ ماه می‌شه که ی.س. رو ندیدم ولی فکر می‌کنم فعلاً نمی‌‌تونم ببینمش. با اینکه معمولاً دلتنگی رو احساس نمی کنم ولی احتمال می‌دم که دلم براش خیلی تنگ شده باشه. ولی خب، سختمه ارتباط. دانشگاه هم نمی‌تونم بیشتر از حدی بمونم. بعد کلاس‌ها باید فرار کنم. گفتگو، دیدن و حرف زدن دیگه عادی نیست برام مگر اینکه با کسایی مثل ی. باشه یا سین.. کسایی که حضورشون برام سبک‌تره. سین. مریضه و نتونستیم چند هفته‌ای ارتباط دو به دو داشته باشیم. با ی. هنوز حرف می‌زنم. اوضاع اون خیلی خرابه. غم‌انگیز و غمی. من هم همینطور. مثل دیروز که تمام روز رو حالت اپوزیسیون بودم. با همه چیز مخالف بودم و مخالفتم رو ده بار اعلام کردم و یک جایی حس کردم ورودی ۹۹ همه روبروم وایسادن و می‌‌گن: «خفه شو.» به جز رستمی. چه کنم؟ برنامه ریختم که فرانسوی بخونم، برای انگلیسی هنوز برنامه‌ای نریختم. نمی‌دونم باید خودم رو جمع و جور کنم یا نه. می‌دونم ‌تا جمع کنم یه بمب میفته این وسط و همه چیز بهم می‌ریزه. چه یکشنبه شریف باشه، چه ۴ آبان دانشگاه تهران، چه چیزی که قراره فردا، پس‌ فردا یا پسِ او فردا اتفاق بیفته. چه عکس زلنسکی رو ببینم با پهپاد ایرانی و چه میم. برام آهنگ خوب بفرسته. میم. مثل ی. همیشه برام آهنگ‌های ۱۰۰/۱۰۰ از می‌‌فرسته. اصلاً میم. رو ببینی فکر نمی‌‌کنی سلیقه آهنگش رو دوست داشته باشی‌ها، چون خب اون اول هم آهنگ‌هاش رو دوست نداشم. باشه. فردا بیدار می‌شم. درس می‌‌خونم، تراپی می‌رم، کلاسم رو برگزار می‌کنم، حمام می‌رم و سعی می‌کنم زندگی کنم.

-

و همواره بدانند

  • جمعه ۶ آبان ۰۱
  • ۲۲:۳۷

با او به آرامی صحبت کنند، دستانشان را سریع تکان ندهند، لحن دستوری نداشته باشند، اخم‌‌هایشان در هم نرود، میان صحبت او وارد نشوند، سکوت کنند چرا که صدای او آرام است(و این از قصد این طور است.)، به چشمانش مستقیم نگاه نکنند، اطراف را هم نگاه نکنند آنطور که به نظر برسد حوصله‌شان سر رفته باشد، به سکوت اختیاری احترام بگذارند، مخالفتشان را پر و بلند نشان ندهند و همواره بدانند که او انسان حساسی‌ست.

-

۷۲۵

  • جمعه ۶ آبان ۰۱
  • ۱۱:۴۸

مادر طبیعت من رو شکار می‌کنه. فاکین هر ماه!

-

Tay, Tay, Tay still

  • سه شنبه ۳ آبان ۰۱
  • ۱۹:۰۹

The burgundy on my t-shirtWhen you splashed your wine into meAnd how the blood rushed into my cheeks
The mark you saw on my collarboneThe rust that grew between telephonesThe lips I used to call homeSo scarlet, it was maroon

-

a

  • دوشنبه ۲ آبان ۰۱
  • ۱۰:۲۴

... for objet petit a is always a lost object that can never be found.

-